گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

گیرم که نیست پرسش آزادگان فنت

کم زانکه گاه آگهیی باشد از منت

خورشیدوار یک نظری کن که بر درند

سرگشته صد هزار چو ذرات روزنت

ترکی و بهر رزم زره نیست حاجتت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

تا کی ز دیر آمدن و زود رفتنت

خون ریزم از دو دیده که خونم به گردنت

جای تو نیست سینه تاریک و تنگ من

تشریف ده که جای کنم چشم روشنت

دارم ز تو به هر سر مویی هزار درد

[...]

جامی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

نا دیده میکنی، چو فتد دیده بر منت

جانم فدای دیدن و نادیده کردنت

فردا، که ریزه ریزه شود تن بزیر خاک

برخیزم و چو ذره درآیم ز روزنت

با آنکه رفت روشنی چشمم از غمت

[...]

هلالی جغتایی
 
 
sunny dark_mode