×
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲
جان دادن از وفا هنر کوهکن بس است
حاجت بقصه نیست همین یکسخن بس است
ساقی رواج مدرسه و خانقه شکست
درصد هزار بتکده یک بت شکن بس است
تا زنده ام پلاس سگت پیرهن کنم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷
از سایه ی تو سبز سر خاک من بس است
لوح مزار فاخته، سرو چمن بس است
شیرین! ز غیرت شکر این پیچ و تاب چیست
پرویز گو مباش، ترا کوهکن بس است
میلم دگر به حسن سیاه و سفید نیست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۳
صبح امید من نفس سرد من بس است
چشم سفید، روزن بیت الحزن بس است
دستم غبار دامن پاکان نمی شود
بویی مرا ز یوسف گل پیرهن بس است
تر می شود به نامه خشکی دماغ من
[...]