رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵
ای روی تو چو روز دلیل موحدانوی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
ای من مقدم از همه عشاق، چون توییمر حسن را مقدم، چون از کلام قد
مکی به کعبه فخر کند، مصریان به نیلترسا به اسقف و علوی بافتخار جد
فخر رهی بدان دو سیه چشمکان توستکآمد پدید زیر نقاب از بر دو خد

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - در مدح ملکالامرا طغرل تگین
طغرل تگین به تیغ جهان را نظام دادزو بیشتر گرفت و به کمتر غلام داد
جیشش خراج خطهٔ چین و ختا ستدامنش قرار مملکت مصر و شام داد
ناموس جور و فتنه به خنجر قوی شکستآرام ملک و دین به سیاست تمام داد
جودش کفاف عمر به خرد و بزرگ بردعدلش حیات تازه به خاص و به عام […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
آن مه به جانب سفر آهنگ می کند
صحرا و شهر بر دل ما تنگ می کند
ای نامه بر به مجلس او نام من ببر
کز گفت و گوی نام منش ننگ می برد
شرح کمال شوق همین بس که چشم من
عنوان این صحیفه به خون رنگ می کند
عاشق فشانده جان به ره کعبه مراد
زاهد نشسته پرسش فرسنگ […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۹
زان پیش کز مداد دهم خامه را مدد
جویم مدد ز فضل تو ای مفضل احد
باشد که طی شود ورق علم و فضل من
حمد تو را به فضل تو گویم نه فضل خود
نشکفت جز شکوفه حمد و ثنای تو
در باغ کن نهال قلم چون کشید قد
هستی برای ثبت ثنایت صحیفه ای ست
کآغاز آن ازل بود انجام […]

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکنده » تکه ۲۴
ای روی تو چو روز دلیل موحدانوی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
ای من مقدم از همه عشاق چون توییمر حسن را مقدم چون از کلام قد
مکی به کعبه فخر کند مصریان به نیلترسا به اسقف و علوی به افتخار جد
فخر رهی بدان دو سیه چشمکان تستکامد پدید زیر نقاب از بر دو […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - جهل عوام
این عامیان که در نظر ما مصورند
هر روز دام کینه به ما بر بگسترند
ما پاسدار دین و کتاب پیمبریم
وبنان عدوی دین و کتاب پیمبرد
دین نیست اینکه بینی در دست این گروه
کاین مفسده است و این دنیان مفسدت گرند
وین رسم پاک نیست که دارند این عوام
کاین بدعت است و این سفها بدعت آورند
از ایزد و نبی […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » گزیدهٔ غزل ۱۸۳
ای درج لعل دوست مگر خاتم جمیزینسان که دست کس به نگینت نمیرسد
هرگز ترا چنان که تو بی کس نشان ندادپای گمان به صد یقینت نمیرسید

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۳
شبها اسیر دردم و خوابم نمی برد
وین آب دیده سوزش و تابم نمی برد
جور زمانه برد ز من هر چه بود، وای
کاین درد عاشقی و شتابم نمی برد
عمرم به بت پرستی و مستی گذشت، هیچ
خاطر به سوی زهد و ثوابم نمی برد
گر چه خوش است شربت صافی، ولی چه سود؟
کز سینه تشنگی شرابم نمی رود
از […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۶
از حال مات هیچ حکایت نمی رسد
در کار مات بیش عنایت نمی رسد
گویند بگسلد چو بغایت رسید عشق
جانم گسست و عشق بغایت نمی رسد
گمره چنان شده ست دلم با دهان تو
کش از کتاب صبر هدایت نمی رسید
بگذشت دوش زلف و رخت پیش چشم من
ماهی گذشت و شب به نهایت نمی رسد
از خون نوشته قصه دردت […]

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بوی گل
حوری به کنج گلشن جنت تپید و گفت
ما را کسی ز آنسوی گردون خبر نداد
ناید بفهم من سحر و شام و روزو شب
عقلم ربود این که بگویند مرد و زاد
گردید موج نکهت و از شاخ گل دمید
پا اینچنین به عالم فردا و دی نهاد
وا کرد چشم و غنچه شد و خنده زد دمی
گل گشت و […]

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در ستایش شاهزاده مبرور فریدون میرزا فرماید
هرجاکه پارسی بت من جلوهگر شود
بس شیخ پارسا که به رندی سمر شود
گر در طراز شاهد من بگذرد به ناز
از طلعتش طراز طراز دگر شود
ور بگذرد به عزم سیاحت به روم و چین
هرجا بتی است سنگدل و سیمبر شود
ور بنگرد به باغ گل از بهر دیدنش
با آنکه جمله روست سراپا بصر شود
زانرو به چشم من […]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵
معنی یکی و صورت او در ظهور صد
چه جای او که صورت او هست بی عدد
آئینه بی شمار و نماینده اش یکی
باشد صفات بی حد و ذاتش بود احد
کحال حاذقی طلب ای عقل بوالفضول
تا چشم روشن تو کند پاک از رمد
محتاج ماست عالم و ما بی نیاز از او
با غیرش احتیاج کجا باشد آن صمد
ما […]

باباافضل کاشانی » قصاید » قصیدۀ شمارهٔ ۱
خود را به عقل خویش یکی بر گرای، خود
تا چیستی و چندی؟ ای مرد پر خرد
جانی؟ تنی؟ چه گوهری از گوهران، همه؟
کار تو دادن است ز هر کار، یا ستد؟
مار خزنده، یا نه، ستور دوندهای؟
آگه چو عقلی از خود، یا بی خبر چو دد؟
جر مار و جز ستور نهای، گر به خود نهای
اندام هفتگانه ات […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱
تا نیستی در آمد و هستیِ ما ستد
هم صبر در حجاب شد از ما و هم خرد
ما عاشقانِ کویِ خرابات دم زنیم
کز زاهدانِ صومعه بویِ وفا نزد
از حرص و آز تن به عنا در نداده ایم
هم چون درختِ توت لگد خورده از قفد
دیوانگانِ ملکِ خداییم و خلق را
در ما ز راهِ عقل تصرّف نمی رسد
ما […]
