گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۴

 

سیمین زنخ که طره عنبرفشان برد

دل را در افگند به چه و ریسمان برد

می گفت سرو دی که ازو یک سرم بلند

کو باغبان که تا سر سرو روان برد

تیغ ار چه می برد همه پیوندهای جان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

گر صد هزار رنج و تعب باغبان برد

گل چون شکفت باد صبا از میان برد

آب بقا مجوی که ظلمات روزگار

مشکل که خضر هم بگذارد که جان برد

بر سنگ اگر کنیم نشان نام خود چه سود

[...]

اهلی شیرازی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۹ - فی مرثیه محمد قلی میرزا غفرالله ذنوبه

 

کس نام مرگ او به کدامین زبان برد

عقل این متاع را به کدامین دکان برد

باشد ز سنگ خاره دل پر تهورش

هرکس کزین خبر شود آگاه و جان برد

احرام بسته هر که اسباب این عزا

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode