سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۶
دوران ملک ظالم و فرمان قاطعش
چندان روان بود که برآید روان او
هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد
آباد بعد از آن نبود خاندان او
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۸
بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او
وآن غمزهٔ چو تیر و رخ مهربان او
انگشت میگزد به تحیر کمان چرخ
ز انگشت رنگ داده و انگشتوان او
گر جان من طلب کند، از وی دریغ نیست
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۰ - خدنگ مصایب
کو خسروی که بود جهان در امان او
پیوسته بود جان جهانی به جان او
کو صفدری که روز دغا خصم شوم پی
میجست همچو تیر ز دست و کمان او
کو آن عنان گرای که کوه گران رکاب
[...]
میلی » دیوان اشعار » ترکیبات » در رثای سلطان حسن، پسر خان احمد گیلانی
آتش به عالمی زد و آسود جان او
بس دور بود این ز دل مهربان او
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۶
نقاش تاکشد اثر ناتوان او
بندد قلم ز سایهٔ موی میان او
از بحر عشق رخت سلامتکه میبرد
کشتی شکستن است دلیل کران او
حزنی در ین بساط تحیر نیافتم
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰
از بس که در خیال مکیدم لبان او
یاقوت فام شد لب گوهرفشان او
نقد وجود من همه مصروف هیچ شد
یعنی نداد کام دلم را دهان او
پیرانهسر بلاکش ابروی او شدم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰
شوخی که بگذرد ز دل ما سنان او
باشد خدنگ حادثه تیر کمان او
در صحن باغ غنچه نشکفته ز انفعال
خون میخورد ز حسرت رشک دهان او
وصف حدیث موی میانش چسان کنم؟!
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۹ - جهنم
ترسم من از جهنم و آتشفشان او
وان مالک عذاب و عمودگران او
آن اژدهای اوکه دمش هست صد ذراع
وان آدمی که رفته میان دهان او
آن کرکسی که هست تنش همچوکوه قاف
[...]