گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

ای کز رخ تو دیده، همه جان و جهان دید

در حیرت آنم که ترا چون بتوان دید

با قد تو بلبل سخن سرو همی گفت

آن دید گل سوری و در سرو روان دید

بیچاره دلم در شکن زلف تو خون شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۶

 

نوریست که آن نور به آن نور توان دید

هر دیده که آن دید یقین دان که چنان دید

جام می عشق است که در دور روان است

در دور قمر هر که نظر کرد روان دید

در آینه بنمود جمال و چه جمالی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷

 

در دیدهٔ ما نور رخ یار توان دید

یاری که نظر کرد در این دیده عیان دید

خوش نقش خیالیست که بستیم به دیده

نقاش در این نقش پدید است توان دید

صاحبنظر آن است که در هر چه نظر کرد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس

 

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید

پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

شیخ بهایی
 

صامت بروجردی » کتاب التضمین و المصائب » شمارهٔ ۱۲ - و برای او همچنین

 

روزی که دلم جلوه خوبان جهان دید

ز آن جلوه عیان پرتو آن روی نهان دید

آن را که نظر در طلبش بود همان دید

گفتم که به شب چشمه خورشید توان دید

صامت بروجردی
 
 
sunny dark_mode