گنجور

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۲۹

 

بیرون نکنی تا ز سر این کبر و منی را

دیدار نه بینی رخ یار یمنی را

تا جلوه دهد چهره زیبا خود آن یار

بزدای ز آئینه دل زنک منی را

برقامت جان جامه هستی نزده چاک

[...]

نورعلیشاه
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

در پیرهن ای ماه نهفتی بدنی را

و آکنده‌ای ای سرو به گل پیرهنی را

جز سیم بناگوش تو در زلف معنبر

پرورده مگر سایه سنبل سمنی را؟

نفروزد اگر پرتو روی تو به گلشن

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

ای کرده بنا چشم تو عاشق فکنی را

و ای بسته میان ترک تو نخجیر زنی را

چشمت به صف مژگان گویی شه ترک است

کاماده شده معرکه تهمتنی را

حسن تو امیری است که بر بام نه افلاک

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode