گنجور

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

بی می نتوان برد به‌سر فصل خزان را

ساقی بده آن جام پر از خون رزان را

ترسم که کند فاش دگر راز نهان را

از دیده که می‌ریزدم این اشک روان را

از پیر و جوان برده دل آن ترک جفاجو

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

گر باده کشانرا طرب از باده ناب است

روی تو بصد بار مرا به ز شراب است

دل رفت مرا خرقه و سجاده و تسبیح

در دجله بریزید که بغداد خراب است

هین دفتر دانائی من پاک بشوئید

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

ما را بدر میکده دادند اقامت

ای زهد ریائی بروی رو به سلامت

با نرگس جادو بدر صومعه بگذر

تا پیر خرابات نه لافد ز کرامت

از کشمکش زلف درازت چه سرایم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

آنرا که بپای تو سهی سرو سری نیست

پیداست کش از عالم بالا خبری نیست

شور لب شیرین تو در مشرب زاهد

جستیم از اینواقعه دروی اثری نیست

هر بقعه نه طور است و شجر نخله موسی

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

گر چونتو در آفاق جفار کار نباشد

انصاف ز شوخی چو تو بسیار نباشد

نزدیک من از لذت عشقش خبری نیست

آن دلشه کش یار دل آزار نباشد

ایکاش بخوابیت کشد تنک در آغوش

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

ای صورت زیبای تو مرآت معانی

سرگشته چو پرگار به تصویر تو مانی

در جنس ملک گر بشری هست تو اویی

در نوع بشر گر ملکی هست تو آنی

جسمی اگر ای مایهٔ جان جسم بهشتی

[...]

نیر تبریزی