حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۰
اکنون که ز گل باز چمن شد چو بهشتی
ساقی می گلرنگ طلب بر لب کشتی
زنگ غمت از دل می خونرنگ برد پاک
بشنو که چنین گفت مرا پاک سرشتی
گر محتسبت بر کدوی باده زند سنگ
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۵
گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود
گفتم که بسی خط خطا بر تو کشیدند
گفتا همه آن بود که بر لوح جبین بود
گفتم که چرا مهر تو را ماه بگردید؟
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۷۲
ای برده دلم را تو بدین شکل و شمایل
پروای کست نیست جهانی به تو مایل
گه آه کشم از دل و گه تیر تو ای جان
پیش تو چه گویم که چهها می کشم از دل
وصف لب لعل تو چه گویم به رقیبان
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۸۶
هنگام بهار است گل لاله و نسرین
از خاک در آیند و تو در خاک چرایی؟
چندان به سر خاک تو بنشینم و گریم
شاید که بهار آید و از خاک در آیی
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹۸
باز آی که جانم به جمالت نگران است
باز آی که دل در غم هجرت به فغان است
باز آی که بی روی تو ای نور دو دیده
سیلاب سرشک از من سرگشته روان است