گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

تابم به تن از طرهٔ پیچان تو افتاد

چاکم به دل از چاک گریبان تو افتاد

گویند دلش نرم توان کرد به گریه

کار دلم ای دیده به دامان تو افتاد

گر دیده گستاخ پریشان رخت دید

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

دیوار و در آلوده به خون جگرم کرد

هجران تو شرمنده دیوار و درم کرد

از لذت زخم آن مژه محرومی ما خواست

زان پیش که شمشیر زند بی خبرم کرد

از عکس رخت در نظرم اشک به خون شد

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

تا کی کنی آزار من زار شکسته

آزردگی ای هست در آزار شکسته

بیهوده چه رنجم که زمن زود گذشتی

زودی گذرند از بر دیوار شکسته

آسان نرود محنت هجران تو از دل

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۰

 

در حشر گر از زلف تو بویی بمن آید

برخیزم از آن پیش که جان سوی من آید

شد سینه گلستان زتو تا چاک نمودم

شاید که ازین رخنه نسیمی به من آید

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۳

 

عمریست که دل راه به دلدار ندارد

بار از دلم و دل خبر از یار ندارد

امروز کسی در پی دلجویی من نیست

این شیشه شکسته است خریدار ندارد

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۷

 

ای دل من و آزادی ازین زمزمه بس کن

اندیشه یی از طعنه ی مرغان قفس کن

ای جان منم و نیم نفس بی هده مخروش

محتاج به آهم، نکنی ضبط نفس کن

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۷

 

در مجلس ما دیده بی گریه خونین

بی قدر چو پیمانه خالی ز شراب است

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵

 

رد صله ی خواجه نه زان بود که کم بود

حقا که چنین است خدایا تو گواهی

منت نتوانم به کم و بیش کشیدن

چون بر نتوان داشت چه کوهی و چه کاهی

ابوالحسن فراهانی
 
 
sunny dark_mode