گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

ایدل ز کست گرچه نوائی نرسید

لیکن اگر آنکس که ترا کرد پدید

سر بر خط او نهی همچو قلم

با برهنگی ملک توانی بخشید

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

تا ماتم فرزند علی گشت پدید

خون گشت دل کسیکه این قصه شنید

ناهید شکست چنگ و گیسو ببرید

خون شفق از دیده خورشید چکید

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

چون شب رقم از غالیه بر روز کشید

آمد بت من در پی او ماه رسید

شب چون شبه بود و دل همیگفت که هست

یا مه زرخش یا رخش از ماه پدید

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

چون گشت زمین از سپه برف سفید

از پرتو خورشید بریدیم امید

بیم است که ار غایت سردی هوا

افسرده شود چشمه گرم خورشید

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

خورشید نماز شام چون روی تو دید

کرد از تو حجاب و روی در پرده کشید

او را چو برانگونه شفق دید که رفت

از چشم شفق در غم او خون بچکید

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

گفتند که از برگ گلش خار دمید

وان حسن که دیده ئی بانجام رسید

گفتم که رخش چو نوبهارست بحسن

کس نزهت نوبهار بی سبزه ندید

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

گفت آنکه مرا دید ز طاعات بعید

کاندیشه نمیکنی تو از وعد و وعید

گفتم که ز بهر من در استغفارند

آنها که شدند حامل عرش مجید

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

امروز که سبزه گرد باغت بدمید

دود دل لاله در بهار تو رسید

از خاک درت هزار دل بتوان یافت

وز باغ رخت هزار گل بتوان چید

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

نرگس بنگر نشسته در سایه ی بید

وز مهر نهاده بر فلک چشم امید

چون زهره برآورد سر از بدر منیر

یا شمس طلوع کرد از روز سپید

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

مانند رخت صبا هر آن لاله که دید

برخواند دعائی و بر آن لاله دمید

چون نسبت غنچه با دهانت کردم

دیدم که زخرمی دلش می خندید

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۲۴

 

تا دیده کمانْ مهره ابروی تو دید

دل در بر من همچو کبوتر بطپید

خال تو مرا به دانه در دام آورد

زلف تو مرا به حیله در حلقه کشید

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۲۵

 

گویند که «ماه روزه نزدیک رسید

مِن بعد به گرد باده نتوان گردید»

در آخر شعبان بخورم چندان می

کاندر رمضان مست بخُسبم تا عید

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۲۶

 

چون ابر گهرفشانی لعل تو دید

از دیده ببارید بسی مروارید

دندان خوشت به زیر لب می خندید

گوهر سرانگشت به دندان بگزید

جلال عضد
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳

 

دستت چو به کارد کلک را بتراشید

دانی سر انگشت تو چون بخراشید؟

چون گوهر مواج کف و گل بودند

تیغت ز تحیر سر انگشت گزید

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۱ - رباعی

 

ای آینه کرده در رخت روی امید

بر چشمم ازین خط سیه روی ، سپید

به ز آن نبود که دیده دوزند آنجا

کآیینه براری کند با خورشید

چو مشاطه زدش در زلف شانه

[...]

سلمان ساوجی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

تا یار برفت صبر از من برمید

وز هر مژه‌ام هزار خونابه چکید

گوئی نتوانم که ببینم بازش

«تا کور شود هر آنکه نتواند دید»

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

ای شعله‌ای از پرتو رویت خورشید

رویم ز غمت زرد شد و موی سفید

از وصل تو هر که بود در جمله جهان

برداشت نصیبی و من خسته امید

عبید زاکانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۸

 

چون از من دلخسته به یکباره رمید

هجران به وصال من دلخسته گزید

بر جان خود و حال جهان رحم نکرد

آری مگر آه و سوز مادر نشنید

جهان ملک خاتون
 

حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

 

از چرخ به هر گونه همی‌دار امید

وز گردش روزگار می‌لرز چو بید

گفتی که پس از سیاه رنگی نبُوَد

پس موی سیاه من چرا گشت سفید

حافظ
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

ای فاتحه روی تو قرآن مجید

چون روی تو دیده مصحف خوب ندید

تا گنج خفی عیان شود منشی «کن »

بر لوح رخت صورت «الله » کشید

نسیمی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode