مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۱
نه روزم هیزم است و نه شب روغن
زین هر دو بفرسود مرا دیده و تن
در حبس شدم به مهر و مه قانع من
کاین روزم گرم دارد آن شب روشن
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۳
کس را چو بنفشه سر فرو نارم من
شیرم ننهم هیچ کسی را گردن
چون نار غم ار خون کندم دل به سخن
نگشایم پیش خلق چون پسته دهن
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۶
ای چون گل نوشکفته بر طرف چمن
گلبوی شود ز نام خوب تو دهن
گر گل با خار باشد ای سیمین تن
چون گل بر تست و خار در دیده من
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۹
بگشای چو گل به وعده راست دهن
ور نه ز تو چون لاله کنم پیراهن
دعوی دلست با توام بند مزن
وآنک در حکم عشق و اینک تو و من
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
این پند نگاه دار هموار ای تن
برگرد کسی که خصم تو هست متن
عضوی ز تو گر یار شود با دشمن
دشمن دو شمر تیغ دو کش زخم دوزن
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۸
با من شب و روز گرم بودی به سخن
تا چون زر شد کار تو ای سیمینتن
برگشتی از دوست تو همچون دشمن
بدعهد نکوروی ندیدم چو تو من
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۹
ای چون گل نوشکفته برطرف چمن
گلبوی شود ز نام تو کام و دهن
گر گل بر خار باشد ای سیمین تن
چون گل بر تست خار بر دیدهٔ من
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۰
پندی دهمت اگر پذیری ای تن
تا سور ترا به دل نگردد شیون
عضوی ز تو گر صلح کند با دشمن
دشمن دو شمر تیغ دو کش زخم دو زن
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۱
ای یار قلندر خراباتی من
با من تو به بند دامن اندر دامن
من نیز قلندرانه در دادم تن
هر دو به خرابات گرفتیم وطن
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۳
بد کمتر ازین کن ای بت سیمینتن
کایزد به بدت باز دهد پاداشن
یکباره مکن همه بدیها با من
لختی بنه ای دوست برای دشمن
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۴
ای شاه چو لاله دارد از تو دشمن
دل تیره و چاک دامن و خاک وطن
چون چرخ چراست خصمت ای گرد افگن
نالنده و گردان و رسن در گردن
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
تا گشت پدید نصر جانرا دشمن
ناآمده بر سپاهش از خصم شکن
بردند و بدست مرگ دادند نفس
احسنت زهی سپه نه مردند و نه زن
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۷
ای دل چو غم نوت دهد چرخ کهن
چون کار ندیدگان مشو بیسر و بن
یا عشوهٔ کودکانه میخر به سخن
یا تن زن و عاقلانه صبری میکن
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۸
ماییم و صراحی و شراب روشن
مرغی دو و نان چند و زیشان دو سه تن
وز میوه و ریحان قدری سیب و سمن
برخیز و بیا چنانک دی نزد تو من
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷
گفتم در گوش اگر دهی راه سخن
گویم سخنیت بهتر از زر کهن
گفتا همه درگیر بگوشم در در
بی زر نگرفت جا سخن کوته کن
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹
دی وعده خلاف کردم ای عهد شکن
چشم تو نخفت تا بروز روشن
نشگفت گر از گردش چرخ توسن
من خوی تو میگیرم و تو عادت من
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹
تقویم نو ای معجز طبع تو سخن!
بفرست و به وعده کژم طیره مکن
ترسم که چو تقویم نوم نفرستی
بی حاصل خوانمت چو تقویم کهن
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۶
ای دوست ترا به جملگی گشتم من
حفا که درین سخن نه زرقست و نه فن
کر تو ز وجود خود برون جستی پاک
شاید صنما بجای تو هستم من
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۶
ای دوست ترا به جملگی گشتم من
حفا که درین سخن نه زرقست و نه فن
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۶
کر تو ز وجود خود برون جستی پاک
شاید صنما بجای تو هستم من