گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

صحبت چه شود گرم میان من و تو

آید بمیان راز نهان من و تو

بیخود شوم و، بخود چو آیم، چه شود؟!

گویی که چه رفت بر زبان من و تو؟!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

گفتم: یار است پای من در گل از او!

گفتم : بخت است کار من مشکل از او!

نی نی گله نه ز یار دارم، نه ز بخت

دل دشمن من بوده، و من غافل از او!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

سویم بفرست گاه پیغامی و گاه

باز آی که تا ببینم آن روز چو ماه

غافل مشو از حال من القصه که من

هم گوش برآوازم و، هم چشم براه

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

جار جنبم گر ندهد جاریه به

مار ار کشدم، ز منت ماریه به

......................................

عریان تنیم ز جامه ی عاریه به

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

ای کشته ی امروز تو، فردا زنده؛

وز لعل تو، چون خضر و مسیحا زنده!

وین زندگی است مرگ به، گز تیغت

ببینیم هزار کشته و، ما زنده!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ای باخته نرد دلبری با زهره

وانداخته زهره را بششدر مهره

ترسم که ز بیوفائیت رخت کشم

زین شهر و شوم به بیوفائی شهره

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

نه روی گله دارم و نه رای گله

خوش نیست که اید بمیان پای گله

از هر گله بسته ام لب، اما چکنم

دارم گله جایی و، بود جای گله!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

امروز چو گل شکفته باشیم همه

فردا در گل نهفته باشیم همه

بس نرگس این باغ که هر روز از خواب

بیدار شود که خفته باشیم همه

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

آن شوخ کزو دور شبی خفتم،نه

روزی ز جفای او برآشفتم، نه

ز آن چشم، که اول نگهش کشت مرا

گفتا: نگرم بدیگری؟ -گفتم: نه!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

عید است چه مانده ای صباحی بسرای؟!

من بلبل و تو فاخته، با من بسرای!

از مهر و وفا و دوستداری بسرای!

تا عمر نیامده است بر سر بسرای!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

لرزان من و خواجه دوش از سردی دی

وی طعنه بمن میزد و من خنده بوی

رفتیم نهان ز خلق، تا مخزن کی

او کیسه ی زر گرفت و من کاسه ی می

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

از دور فلک که باخت لعب عجبی

بر من، که ز هجر داشتم تاب و تبی

روزی و شبی، چو روی و موی تو گذشت؟

روزی و چه روزی و شبی و چه شبی؟!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

قاصد!دلم از حرف وفا خوش کردی

جانم ز پیام آشنا خوش کردی

گفتی: که ز راه میرسد یار اینک

ای وقت تو خوش، که وقت ما خوش کردی

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

گفتی: ز رخم چرا نظر پوشیدی؟!

هنگام سخن زبان بخود دزدیدی!

پندار که کردم نگهی، رنجیدی!

انگار که گفتم سخنی، نشنیدی!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

دوشم دل برد، شاهد بازاری

افتاده من از قفای او باز، آری

میگفتمش: آنچه میبری باز آری؟!

میگفت بصد ناز: نه و، باز: آری

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

رویی که کله ز مه رباید داری!

مویی که به لاله مشک ساید داری!

بویی که سر نافه گشاید داری!

آری، جز رحم هر چه باید داری!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

دارم ز فراق ماه مهر افروزی

در دل سوزی، نیست دلی دل سوزی

جز روز و شب من که ندارد شب و روز

هر روز شبی دارد و هر شب روزی

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

من مفلسم و، تو کیمییا ای ساقی!

دست تو سحاب و من گیا ای ساقی!

اینک رفته است شب، مرو ای مطرب!

اینک آمد صبح بیا ای ساقی!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

وقت است ز هر سو شکفد روی گلی

هر بلبل مست رو نهد سوی گلی

راز من و یار، گل کند، چون شنویم

آن ناله ی بلبلی و، من بوی گلی!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

ز آن پیش که، شمع مهرش افروختمی

وز آتش دشمنی او سوختمی

ای کاش بدست من سپردی پدرش

تا دوستیش بطفلی آموختمی

آذر بیگدلی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode