گنجور

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

با من نفسی بی تو دلم یار نبود

وز مستی غم رگیم هشیار نبود

زان شب که تو رفتی اینچنین شد روزم

ورنه شب و روز من چنین تار نبود

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

بر چرخ ز آه من سها می سوزد

بر لب ز تف دلم دعا می سوزد

در سینه چو جان گرفتم از ساده دلی

برقی که به اندیشه گیا می سوزد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

جام می اگر چه غارت هوش کند

زان پس کند اما که کسی نوش کند

نام تو چه باده ئیست یارب که چنین

تاراج خردها زره گوش کند

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

جز درد تو جان ما تمنا نکند

خود درد ترا کسی مداوا نکند

ما زار غمت به کس نگوئیم اگر

بوی جگر سوخته رسوانکند

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

جان چیست که گویمت بقربان توباد

یاسر فدای پای یکران تو باد

گر سینه ما زخم ترا لایق هست

کردیم بهل که وقف پیکان توباد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

جان غاشیه غم تو بردوشش باد

درد تو روان من در آغوشش باد

جز وصل تو آرزو گر اندیشه کند

رسم و ره اندیشه فراموشش باد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

جان بی تو چوهیزم اندر آتش سوزد

صبر از تو چو عقل از می بیغش سوزد

وین بوالعجبی شنوکه در کوره عشق

چون خس که در افتد اندر آتش سوزد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

جان در غمت از جهان جدائی دارد

سر در رهت آرزوی پائی دارد

دل وصل تو میخواست قضا گفت آری

این جغد کنون سر همائی دارد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

چشمم همه بی تو موج خوناب زند

بختم همه بی تو نقش بر آب زند

باز آی که خون مرده اندر رگ دل

در بزم تو خنده بر می ناب زند

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

چشمان تو آهوان آهو گیرند

در حسن غزال تو طبیعت شیرند

نتوان ز کمینگاه نگاه تو گذشت

ترکان کرشمه دست بر شمشیرند

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

خواهم فلکت دگر مساعد گردد

بختت طرف یاره ساعد گردد

تو کوکب اقبالی و کوکب که هبوط

گیرد غرض آن بود که صاعد گردد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

در عشق تو دل بخون من بازی کرد

با چرخ به کینم غمت انبازی کرد

کار دل من عشق تو گفتم سازد

او نیز چو دور چرخ ناسازی کرد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

در عشق تو خون ز چشم امید چکید

وز شرم تو خوی ز ماه و ناهید چکید

شب در دل من خیال روی تو گذشت

جای خویم از مسام خورشید چکید

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

دی بی تو به چشمم مژه پیکانی کرد

بر تن همه موی من مغیلانی کرد

حال شب من مپرس کز هجر رخت

بر مور دلم بلا سلیمانی کرد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

در عهد کفت کزوسخا می بارد

بر بوم و برم از چه بلا می بارد

گیتی همه ابر عافیت شد زکفت

بر کشت من آتش از کجا می بارد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

در دام تو هیچ جان گرفتار مباد

پود غم تو دل کسش تار مباد

با ما گفتی که روز عمرت چون است

روزم چه که هیچ شب چنین تار مباد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

در عهد غمت دل چه جوانیها کرد

از خون جگر چه عیش رانیها کرد

جان را هوس گران رکابیها بود

عشق آمد و خوش سبک عنانیها کرد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

در جام دل آن باده که دی دلبر کرد

کز هوش روان و خردش ساغر کرد

یارب ز چه باده بود کاندیشه آن

فکرت به ضمیر عقل خاکستر کرد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

دی چرخ که از بقا مبادش امید

تا بر دل من زخم زند تیغ کشید

در دست تو بود دل بدان واسطه شد

کاول اثر زخم به دست تو رسید

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

در غیر دلم غم تو مأوا نکند

در خانه دل بجز تو کس جا نکند

خواهم بتو مشغول چنان این دل را

کز عشق تو باد تو نیز پروا نکند

میرداماد
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۸
sunny dark_mode