گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

چون بند تو بنده را همی پند بود

دربند تو بنده تو خرسند بود

لیکن پایش چه در خور بند بود

ور نیز بود غایت آن چند بود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

گر صبر کنم عمر همی باد شود

ور ناله کنم عدو همی شاد شود

شادی عدو نجویم و صبر کنم

شاید که فلک در این میان راد شود

گفتم که چو از بند گشایش باشد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

گر باد هوای کوی سرایت سپرد

می دان تو که جان ز دستم ای جان نبرد

اندیشه نخواهم که به تو برگذرد

رشک آیدم از دیده که در تو نگرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

تا این دل من تو را خریدار آمد

در دست بلا و غم گرفتار آمد

نزد تو تن عزیز من خوار آمد

چونین که تویی با تو مرا کار آمد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

تا دل به هوای تو گرفتار آمد

جان در تن من تو را خریدار آمد

ای آنکه رخت چون گل پربار آمد

از گلبن تو نصیب من خار آمد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

سودای تو آتش دلم افزون کرد

نادیدن رویت آب چشمم خون کرد

هر در که لبت در صدف گوشم ریخت

هجران توام ز دیدگان بیرون کرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

کارم همه جز مهر تو دلجوی نبود

واندر دل من ز مهر تو بوی نبود

چون در خور میدان توام گور نبود

جز جستن من ز پیش روی تو نبود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

امّید وصال چون مرا بفریبد

خسته‌دل من چو بیدلان درشیبد

ای آن که تو را مشاطه حورا زیبد

سنگست آن دل کز چو تویی بشکیبد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

هر مرد که لاف زد شدش مردی باد

شد رادی خاک چو به منت بر داد

من بنده آن که چون هنر گیرد یاد

بی لاف مبارز است و بی منت راد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

ای دیده کشد همی ز بی خوابی درد

از بس که ز هجر تیر پرتابی خورد

این روی مرا که بود چون آبی زرد

آغشته به خون تمام عنایی کرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

مونس همه شب خیال دلجوی تو بود

در چنگ نه زلف غالیه بوی تو بود

هر چند شبی سیه تر از موی تو بود

امید به آفتاب چون روی تو بود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

از باغ طرب گشت گل وصل پدید

جان همچو نسیم بر گل وصل وزید

ما و تو کشیم بر گل وصل نبید

کز خار فراق بر گل وصل دمید

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

با من در مهر گرم چون آتش بود

بی من روزش چو دود می بود کبود

چون آتش رود سرد شد بر من زود

شد عیش من از تیزی او تلخ چو دود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

چون باره فتح تو به میدان تازد

با تیغ تو بدسگال تو جان بازد

تاج تو همی به سود کیوان یازد

تخت تو همی بر آن جولان سازد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

بر عارض نو مشک همی افزاید

وآن روی چو ماه تو همی آراید

گر مشک ز عارض تو زاید شاید

تو آهویی و مشک ز آهو زاید

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

آنی که ز کبر ما نپسندی مهد

قسمم ز تو خارست ز گل زهر از شهد

در عشق توام سود نمی دارد جهد

چون لاله سیه دلی و چون گل بد عهد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

در بند تو ای شاه ملکشه باید

تا بند تو پای تاجداری ساید

آن کس که ز پشت سعد سلمان آید

گر زهر شود ملک تو را نگزاید

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

دل بیش کشد رنج چو دلبر دو شود

سر گردد رنجور چو افسر دو شود

مستی آرد باده چو ساغر دو شود

گردد کده ویراه چو کدیور دو شود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

دوشم چو شب از بنفشه رویی ننمود

در هجر توام دیده چو نرگس نغنود

از دیده و دست جیب پیراهن بود

چون لاله همی دریده و خون آلود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

چون غنچه رهی راز تو در دل دارد

ترسم که غم عشق چنین نگذارد

ور باد شود دیده و باران بارد

چون گل همه اسرار تو بیرون آرد

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۲۱
sunny dark_mode