گنجور

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

آمد به برم یار و شبیخون آورد

بر دست گرفته جام گلگون آورد

گفتم که مگر به خویشتن باز آیم

یکباره مرا زخویش بیرون آورد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

آن روز نگر که جان کم تن گیرد

یا عادت تو طبیعت من گیرد

آن کن که به حشر دست گیرت باشد

چیزی مکن ای دوست که دامن گیرد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

سودای تو دست در گریبانم زد

اندوه تو چون صاعقه بر جانم زد

تا دست ز هر دو کون کوته نکنم

در کوی زنخدان تو نتوانم زد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

بزمی است که اهل دل چنین جا باشد

کز هشت درش بهشت پیدا باشد

وین طرفه که هر که بایدش لعل مذاب

با کشتی می بر لب دریا باشد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

آنرا که سر و دل ملامت باشد

پیوسته کشنده‌ی غرامت باشد

با خویش کجا رسی به مقصد، هیهات!

از خود بدر آمدن قیامت باشد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

از دوست مرا وانگری بس باشد

وز گوشه‌ی چشمش نظری بس باشد

از منزل کثرتم به وحدت بردن

بسیار نگویم قدری بس باشد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

یک نکته گر از لفظ مقدس باشد

با من به از آنک با همه کس باشد

چندانک بگوید به اشارت که هنوز

بر هم زدی هم به همین بس باشد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

پیوند حقیقی کشش جان باشد

نه وصل عنان گیر، نه هجران باشد

گر شخص به من نماید انجاگو باش

جان می‌باید که پیش جانان باشد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

می آینه‌ی خاطر رخشان باشد

جانست وز جان چه خوش‌ترست آن باشد

دانی که کجا بود چنین جان پرور

در خدمت اتسزبن طوغان باشد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

بارم که به خُلق و خَلق نیکو باشد

آرام و قرار دل من او باشد

کان دهنش هست پر از لؤلؤتر

کان دید کسی که پر زلؤلؤ باشد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

با ما نه جهنم و نه مینو باشد

نی بر غلطم که هر دو نیکو باشد

اینجا که منم کس نبود الا من

آنجا دگری نیست همه او باشد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

کُنجی که درو گنج الهی باشد

هر چیز کزان گنج بخواهی باشد

درویش که درویش بود سلطانست

در فقر کمال پادشاهی باشد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

روزی که مرا از تو جدایی باشد

از چرخ نشان بی وفایی باشد

تاریک شود همه جهان بر چشمم

بی نور مرا چه روشنایی باشد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

کی همچو تو مریم آستینی باشد

ممکن نه که در هیچ زمینی باشند

هر گه که تو چین از آستین باز کنی

در هر چینی خراج چینی باشند

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

بر من به سر از عمر چنین خواهد شد

بس خون که ز دیده بر زمین خواهد شد

با ما سخن از دنیی و دین می‌گویند

نه آن به حجاب ما نه این خواهد شد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

ای عقل چرا زبون دل باید شد

مفتون بت چین و چگل باید شد

آن روز مرا بزیر ژل باید شد

کز روی محققان خجل باید شد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

می‌ترسم از آن خط که جهان در تو کشد

تیر فلک از حد کمان در تو کشد

گر هیچ سیه کاری زشتت روزی

بر روی افتد خلق زبان در تو کشد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

ای دل سر و کارت ار چه بی‌سامان شد

با یار ز انصاف برون نتوان شد

ابرست رقیب و مه نو روی جیب

چون ابر برآمد مه نو پنهان شد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

این ره روشن مرا ز انفاس تو شد

وین بی‌خبری در سرم از کاس تو شد

در گوش دلم ز حقه ستر انام

درّیست که آن سفته به الماس تو شد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

می ده که ز جانم رمقی بیش نماند

صبرم ز دل مصلحت اندیش نماند

حیض همه روزه داشت زان شد مستور

وز دختر رز هیچ که عذر پیش نماند

حکیم نزاری
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode