گنجور

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

تیراندازان همه گرو در بستند

بردند گمان که با ملک همدستند

آخر همه عاجز و خجل بنشستند

وز شرم ملک تیر و کمان بشکستند

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

خصمان تو لاف سپر زرد زدند

شش پنج به‌ گاه ماندن نرد زدند

گر سرد سخن شدند وا مرد زدند

با دولت تو بر آهن سرد زدند

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

چون باز خیال تو پر و بال زند

در جان رهی عشق تو چنگال زند

آن کس‌ که نه از وصال تو نال زند

شاید که ز چشم خویش قیقال زند

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

هر شب که رهی فال ز روی تو زند

مرغی شود و بال به سوی تو زند

هر نعره که پاسبان کوی تو زند

گویی‌که زجان مهرجوی تو زند

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

ترکان ملک با خرد و باهوشند

حور شَبَه زلف و دیو آهن پوشند

دیوند چو روز رزم جان را کوشند

حورند چو پیش تخت شه می‌نوشند

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

خصمان ملک چو جغد در ویرانند

دایم همه را همچو مگس میرانند

خود را چو همای از چه قِبَل می‌دانند

کز چشم چو سیمرغ همی پنهانند

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

گر بر فلک از تاجوران راه کنند

وز قدرت و قدر دست بر ماه کنند

ور دست فلک ز دهر کوتاه کنند

آخر همه خطبه بر ملکشاه کنند

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

ای شاه تورا ماه نگین خواهد بود

زیرِ قدمت ملک زمین خواهد بود

ملک تو ز روم تا به چین خواهد بود

ما فال زدیم و همچنین خواهد بود

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

تا چند دل تو چشمهٔ نور بود

زان چشمهٔ نور چشم بد دور بود

ملک و سپه و خزینه معمور بود

آن خسرو را که چون تو دستور بود

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

از عمر شبی به‌ کام دل دوشم بود

کاواز سرود و رود درگوشم بود

بگذشته و بامداد فرموشم بود

مهتاب نبود و مه در آغوشم بود

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

حیرت همه در درنگ و سنگ تو بود

نصرت همه در شتاب و جنگ تو بود

تا پرّ عقاب بر خدنگ تو بود

دشمن چو کبوتری به چنگ تو بود

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

هرکس که سزای افسر وگاه بود

خدمتگر این خدمت درگاه بود

در روی زمین اگر بسی شاه بود

شاه همه سنجر ملکشاه بود

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

هر بزم که کردی همه بهروزی بود

کار تو نشاط و مجلس افروزی بود

هر رزم که کردی همه پیروزی بود

هرچ آن دگری خواست تو را روزی بود

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

دجله ملکا زمان زمان بفزاید

تا با تو به جود اخویش‌ا پهلو ساید

چون دجله هزار اگر تو را پیش آید

در جنب دل تو قطره‌ای ننماید

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

خرگه زند وکارکسی نگشاید

مطبخ زند و نان به کسی ننماید

گر دود به مطبخش درآید شاید

کز مطبخ او دود همی برناید

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

سلطان جهان برکیارق باید

کز دولت او جهان همی آراید

بس برناید تا هنرش بِفْزاید

بندد کمر و همه جهان بگشاید

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

از درگه تو ملوک را تاج آید

در همّت تو هزار معراج آید

توقیع تو چون به ‌دست محتاج آید

چون‌کعبه بود که بیش حُجاج آید

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

شاها چو دلت در صف تدبیر آید

او را مدد از عالم تقدیر آید

تیغ تو جهان‌گرفت آری شک نیست

آن راکه تو برکشی جهانگیر آید

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

چون آتش خاطر مرا شاه بدید

از خاک مرا بر زبر ماه کشید

چون آب یکی ترانه از من بشنید

چون باد یکی مرکب خاصم بخشید

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

حوران سپاهت ای شه شیر شکر

در آب روان همی نمایند صُوَر

آن است مرادشان که باشند مگر

در خدمت مجلس تو اِستاده کمر

امیر معزی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۹
sunny dark_mode