خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱
آن نرگس مخمور تو گلگون چون است
بادام تو پستهوار پر خون چون است
ای داروی جان و آفتاب دل من
چونی تو و چشم دردت اکنون چون است

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲
خاقانی اسیر یار زرگر نسب است
دل کوره و تن شوشهٔ زرین سلب است
در کورهٔ آتش چه عجب شفشهٔ زر
در شفشهٔ زر کورهٔ آتش عجب است

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳
تا یار عنان به باد و کشتی داده است
چشمم ز غمش هزار دریا زاده است
او را و مرا چه طرفه حال افتاده است
من باد به دست و او به دست باد است

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۴
از غدر فلک طعن خسان صعبتر است
وز هر دو فراق غم رسان صعبتر است
صعب است فراق یار دلبر لیکن
محتاج شدن به ناکسان صعبتر است

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵
خاقانی از آن شاه بتان طمع گسست
در کار شکستهای چو خود دل دربست
پروانه چه مرد عشق خورشید بود
کورا به چراغ مختصر باشد دست

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۶
غم بر دل خاقانی ترسان بنشست
گو بر لب آب و آتش آسان بنشست
تا رفته معزی و عزیزانش از پس
بر خاتم جانم چو سلیمان بنشست

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷
آن بت که ز عشق او سرم پر سود است
نقش کژ او هیچ نمیگردد راست
پیش آمد امروز مرا صبحدمی
گفتم به دلم هرچه کنی حکم تو راست

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸
آن گل که به رنگ طعنه در می کرده است
با عارض تو برابر کی کرده است
با روی تو روی گل ز خجلت در باغ
هم سرخ برآمده است و هم خوی کرده است

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۹
ای صید شده مرغ دلم در دامت
من عاشق آن دو لعل میگون فامت
ای ننگ شده نام رهی بر نامت
تا جان نبری کجا بود آرامت

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰
غار سپید است پناهی دهدت
وز بالش نقره تکیهگاهی دهدت
ده قطرهٔ سیماب بریزی در
نه ماه شود چارده ماهی دهدت

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱
قالب نقش بندی لاهوت است
گلخن ابلیس و چه هاروت است
گر سفرهٔ پر زر است هر روزی
هر ماه نه ... حقهٔ پر یاقوت است

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲
دانی ز جهان چه طرف بربستم هیچ
وز حاصل ایام چه در دستم هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ
آن جام جمم ولی چو بشکستم هیچ

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ
وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی همه را
سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴
خاقانی اساس عمر غم خواهد بود
مهر و ستم فلک بهم خواهد بود
جان هم به ستم درآمد اول در تن
و آخر شدنش هم به ستم خواهد بود

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵
استاد علی خمره به جوئی دارد
چون من جگری و دست و روئی دارد
من یک لبم و هزار خنده که پدر
هر دندانی در آرزوئی دارد

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶
هر روز فلک کین من از سر گیرد
بر دست خسان مرا زبون تر گیرد
با او همه کار سفلگان درگیرد
من سفله شدم بو که مرا درگیرد

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷
خاقانی وام غم نتوزد چه کند
چون گفت بلاست لب ندوزد چه کند
شمع از تن و سر در نفروزد چه کند
جان آتش و دل پنبه نسوزد چه کند

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۸
خاقانی را جور فلک یاد آید
گر مرغ دلش زین قفس آزاد آید
در رقص آید چو دل به فریاد آید
در فریادش عهد ازل یاد آید

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹
خاقانی را که آسمان بستاید
ای فاحشه زن تو فحش گوئی شاید
هجو تو کنون بسان مدح آراید
کز بادهٔ نیک سرکه هم نیک آید

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۰
چون قهر الهی امتحان تو کند
حصن تو نهنگ جانستان تو کند
وآنجا که کرم نگاهبان تو کند
از کام نهنگ حصن جان تو کند
