گنجور

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰

 

پایی که ز بند عالمی بیرونست

پالود به خون و زین غمم دل خونست

ای تاج سر زمانه آخر کم ازین

کای دست خوش زمانه پایت چونست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱

 

گر شرح نمی‌دهم که حالم چونست

یا از تو مرا چه درد روزافزونست

پیداست چو روز نزد هرکس که مرا

با این لب خندان چه دل پر خونست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲

 

تا دست امید ما شکستیم ز دوست

زیر لگد فراق پستیم ز دوست

دشمن به دعای شب چرا برخیزد

چون ما به چنین روز نشستیم ز دوست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳

 

هردم ز تو گر تازه غمی باید هست

در دور فلک نو ستمی باید هست

در عشق تو گرچه ایچ می‌باید هست

این بس نبود کانچ نمی‌باید هست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴

 

تا خرمن آز را دلت پیمانه‌ست

نزدیک تو جز حدیث نان افسانه‌ست

خوش‌باش که یک نیمه مرا در خانه‌ست

در سنبلهٔ سپهر اگر یک دانه‌ست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵

 

هجران تو دوش چون به من درنگریست

بنشست و به های‌های بر من بگریست

گریان بر وصل شد که تدبیرم چیست

تا چند به جان دیگران خواهی زیست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶

 

ای شاه نجیب کفشگر دانی کیست

آنکس که ازو خزینت از مال تهیست

سیمت ز کل حبه طلب ورنه ازو

سگ داند و کفشگر که در انبان چیست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷

 

می‌آمد و از دیدهٔ ما می‌نگریست

می‌رفت و دگرباره قفا می‌نگریست

با جلوهٔ خویشتن خوشش می‌آمد

یا از سر مرحمت به ما می‌نگریست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸

 

از وصل تو بر کناره می‌باید زیست

با سینهٔ پاره پاره می‌باید زیست

بی‌دل به هزار حیله می‌باید بود

بی‌جان به هزار چاره می‌باید زیست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹

 

ای دل یارت که سر به سر کبر و منیست

بازیچهٔ غمزه‌اش پیمان شکنیست

سودای لب چنین کسی نتوان پخت

با خویشتن آی این چه بی‌خویشتنیست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰

 

بوطالب نعمه طالب نعمت نیست

زان در کرمش تکلف و منت نیست

در همت او هر دو جهان مختصرست

جز وی ز پیمبریست آن همت نیست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱

 

پایی که نه در هوای تو در گل نیست

رایی که نه رای تو برو مشکل نیست

القصه ز هرچه نام شادی دارد

در عالم عشق جز غمت حاصل نیست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲

 

پای تو اگرچه در وفا محکم نیست

در دست تو یک درد مرا مرهم نیست

با این همه از غمت گزیرم هم نیست

دل بی‌غم دار کز تو دل بی‌غم نیست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳

 

تا چند طلب کنم وفای تو که نیست

تا کی گیرم کسی به جای تو که نیست

گفتی که ترا جان و جهان جز من نیست

ای جان جهان به خاک‌پای تو که نیست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴

 

گر درخور قدر همتم سیمی نیست

چون من به هنر کس اندر اقلیمی نیست

عیبی نبود گر فلکم سیم نداد

چونان که ز نان استدنم بیمی نیست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵

 

محنت‌زده‌ای که کلبه‌ای داشت به دشت

در نعمت و ناز دیدمش برمی‌گشت

گفتمش که گنج یافتی گفتا نه

بو طالب نعمه دی بر این دشت گذشت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶

 

گر بنده دو روز خدمتت را بگذاشت

نه نقش عیادت تو بر آب نگاشت

تقصیر از آن کرد که چشمی که بدان

بیماری چون تویی توان دید نداشت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷

 

اندوه تو چون دلم به شادی نگذاشت

آخر ز وفاش باز نتوانی داشت

هرچند ز تو به جز جفا حاصل نیست

من تخم وفاداری تو خواهم کاشت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸

 

چون آتش سودای تو جز دود نداشت

مسکین دل من امید بهبود نداشت

در جستن وصل تو بسی کوشیدم

چون بخت نبود کوششم سود نداشت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹

 

اندوه تو چون دلم به شادی انگاشت

وز بهر تو پیوند جهانی بگذاشت

گیرم ز جفاش باز نتوانی برد

دایم ز وفاش باز نتوانی داشت

انوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۳
sunny dark_mode