گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

از جوش شباب، پر دلت بی غم شد

زین جوشن مرو ز سر، که باید کم شد

ناخورده بری ز عمر، باید شد پیر

ننشسته هنوز راست، باید خم شد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

بی خاطر جمع، نکته دان نتوان شد

بی مایه، چو ابر درفشان نتوان شد

با فکر معاش، فکر معنی سخن است

گویا بسخن، بی لب نان نتوان شد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

ای آنکه بجمع سیم و زر حرصت خواند

بر خاک کدورتت پی گنج نشاند

مالی که بخاک میکنی دفن امروز

فرداست که خواهد بسر گورت ماند

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

نی در سر شوق و، نی بدل پروا ماند

قوتها رفت و ناتوانیها ماند

از عمر گذشته حاصلم پشت خمی است

موجی از باد در کف دریا ماند

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

نی سفره، نه کاسه، نی طبق میماند

نی مال و، نه ملک و، نه نسق میماند

اسباب جهان، ینست نگه واری بیش

این نقش و کلک ها بشفق میماند

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

این مدعیان که راه نشناخته اند

بر دعوی فقر گردن افراخته اند

در برنه مرقعست این طایفه را

بر دعوی خویش محضری ساخته اند

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

چون دیده بینشم عطا فرمودند

محتاج بعینکم عبث ننمودند

کم بود دودیده بهر عبرت مارا

ز آن روی دودیده هم بر آن افزودند

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

ای گشته ز شب بخورد و خوابی خرسند

جان کرده ز پروردن تن زار و نژند

شرمت باد از خروس کاو شب همه شب

در ذکر و ترا نفیر خوابست بلند!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

کس جا بدل فتادگان تا نکند

معراج سوی عالم بالا نکند

نخل از رفعت بر آسمان سرنکشد

تا در دل خاک خویش را جا نکند

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

درد دل خسته را، نگفتن چه کند؟

این رنگ شکسته را، نهفتن چه کند؟

خندیدن من، کدورت از دل نبرد

داغ دل لاله را، شکفتن چه کند؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

جاهل، چو هوس بچتر شاهی فگند

درویش، نظر بگاهگاهی فگند

درویش، ز سایه هما سر دزدد

ماننده داغی که سیاهی فگند

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

طفلان، که فرح فزا و غم کاهانند

از محنت ایام نه آگاهانند

معلوم ز نقاره اطفالم شد

کاین طایفه در عالم خود شاهانند

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

گر باده غم نصیب ما زین خم بود

در خنده بیباکی ما غم گم بود

ممنون عطای کس نگشتیم، جز این

کاین خنده ما ز کیسه مردم بود

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

گر قبله دل، نه کوی آن شاه بود

کی سجده تو قبول درگاه بود؟

تکبیر نماز اهل عرفان اینجا

تکبیر فنای ما سوی الله بود!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

از خوی درشت، دوست نایاب شود

دشمن بملایمت ز احباب شود

نرمیست که نرم میکند سختان را

آخر در آب کوزه، یخ آب شود

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

تا از دم گرمی سخنی سر نشود

دل از ایمان ترا منور نشود

ایمان اخگر، دل سیاه انگشت است

بی دم انگشت هرگز اخگر نشود!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

با خلق الفت، دماغ سازی خواهد

روی دل میهمان نوازی خواهد

چون مردم چشم، دید و وادید کسان

پیوسته در خانه بازی خواهد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

هر کس که در این زمانه عزت جوید

باید که ره دروغگویی پوید

عینک ز آن رو دو چشم مردم شده است

کز نیک و بند آنچه بیند افزون گوید

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

زاد ره مرگ، گریه و آه ببر

از بیم گناه، روی چون کاه ببر

ره خود نبری بطاعت حق واعظ

باری بگناه خویشتن راه ببر

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

از کار جهان، بترک و تجرید گذر

از مطلب روزگار نومید گذر

چون سایه دیوار خرابیست جهان

زین سایه دیوار چو خورشید گذر

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۸
sunny dark_mode