سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱
در دیدهٔ کبر کبریای تو بسست
در کیسهٔ فقر کیمیای تو بسست
کوران هزار ساله را در ره عشق
یک ذره ز گرد توتیای تو بسست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲
گر گویم جان فدا کنم جان نفسست
گر گویم دل فدا کنم دل هوسست
گر ملک فدا کنم همان ملک خسست
کی برتر ازین سه بنده را دست رسست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳
تا این دل من همیشه عشق اندیشست
هر روز مرا تازه بلایی پیش ست
عیبم مکنید اگر دل من ریشست
کز عشق مراد خانه ویران بیشست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴
زین روی که راه عشق راهی تنگست
نه بر خودمان صلح و نه بر کس جنگست
میباید می چه جای نام و ننگست
کاندر ره عشق کفر و دین همرنگست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵
ار نیست دهان فزونت ار هست کمست
گویی به مثل وجودش اندر عدمست
درد است و دواست هم شفا و المست
گویی ملک الموت و مسیحا بهمست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶
تنگی دهن یار ز اندیشه کمست
اندیشهٔ ما برون هستی ستمست
گر هست به نیستی چرا متهمست
ار نیست فزونشدست ور هست کمست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷
هر روز مرا ز عشق جان انجامت
جانیست وظیفه از دو تا بدامت
یک جان دو شود چو یابم از انعامت
از دو لب تو چهار حرف از نامت
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸
آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست
جان را سوی او به عشق بشتافتن ست
زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست
یک جان دادن هزار جان یافتنست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹
آنم که مرا نه دل نه جان و نه تنست
بر من ز من از صفات هستی بدنست
تا ظن نبری که هستی من ز منست
آن سایه ز من نیست که از پیرهنست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰
برهان محبت نفس سرد منست
عنوان نیاز چهرهٔ زرد منست
میدان وفا دل جوانمرد منست
درمان دل سوختگان درد منست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱
شبها ز فراق تو دلم پر خونست
وز بیخوابی دو دیده بر گردونست
چون روز آید زبان حالم گوید
کای بر در بامداد حالست چونست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲
آن روز که بیش با من او را کینست
بیشش بر من کرامت تمکینست
گویم به زبان نخواهمش گر دینست
شوخیست که می کنم چه جای اینست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳
در مرگ حیات اهل داد و دینست
وز مرگ روان پاک را تمکینست
نز مرگ دل سنایی اندهگینست
بی مرگ همی میرد و مرگش زینست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴
آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست
وان کت کلهی نهاد طرار تو اوست
آنکس که ترا بار دهد بار تو اوست
وآنکس که ترا بی تو کند یار تو اوست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵
آنکس که به یاد او مرا کار نکوست
با دشمن من همی زید در یک پوست
گر دشمن بنده را همی دارد دوست
بدبختی بندهست نه بدعهدی اوست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶
ایام درشت رام بهرام شهست
جام ابدی به نام بهرامشهست
آرام جهان قوام بهرامشهست
اجرام فلک غلام بهرامشهست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷
هر چند بلای عشق دشمن کامیست
از عشق به هر بلا رسیدن خامیست
مندیش به عالم و به کام خود زی
معشوقه و عشق را هنر بدنامیست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸
در دام تو هر کس که گرفتارترست
در چشم تو ای جهان جان خوارترست
آن دل که ترا به جان خریدارترست
ای دوست به اتفاق غمخوارترست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹
چندان چشمم که در غم هجر گریست
هرگز گفتی گریستنت از پی چیست
من خود ز ستم هیچ نمیدانم گفت
کو با تو و خوی تو چو من خواهد زیست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰
گویند که راستی چو زر کانیست
سرمایهٔ عز و دولت و آسانیست
گر راست به هر چه راستست ارزانیست
من راستم آخر این چه سرگردانیست