قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
از چشم و دل من آب و آتش خیزد
وز هر دو زمانه رستخیز انگیزد
نشگفت گر آن حور ز من بگریزد
کز آتش و آب هرکسی پرهیزد
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
بادامِ تو گاهِ غمزه لشگر شکند
یاقوت تو گاه بوسه شکّر شکند
بهتر خرد آن ترا که بهتر شکند
گوهر بخرد هرآنکه گوهر شکند
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
از دست و سنانت آب و آذر خیزد
وز خشم و رضات زهر و شکّر خیزد
مؤمن که دلش ز مهر تو برخیزد
از خاک بروز حشر کافر خیزد
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴
بر شاخ گل دولت تو خار نماند
جز بخت تو هیچ بخت بیدار نماند
مر دانش را جز از تو بازار نماند
جز داشتنِ مُلک ترا کار نماند
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
خون جگر ما بقمی بیش نبود
وین دوزخ آه ما دمی بیش نبود
آن قطرهٔ خونابه که دل میگفتند
از دیده فرو ریخت نَمی بیش نبود
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
ای شاه نخستین سفرت میمون باد
هر روز یکی حصن حصینت افزون باد
خصمان ترا دیده و دل پر خون باد
وز باده همیشه روی تو گلگون باد
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
هرچند ترا زمان بجان رنجان کرد
یزدانت رها کرد و شه ارّان کرد
هرچند ترا بکام دل سلطان کرد
بر جان تو مهربان دلش یزدان کرد
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
ایزد چو بزرگ شهریاری نکند
بر روی بدان نگاهداری نکند
از بهر جهان گشادنت داشت نگاه
ایزد بگزاف هیچ کاری نکند
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
آن را که چو من زبان گهربار بود
برداشته از ابر گهربار بود
آن نخلی را که آن گهربار بود
بر درگه تو بحر گهربار بود
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
نوروز مهین جم همایون آورد
چون فرخ مهرگان فریدون آورد
هرکس بجهان رهی دگرگون آورد
مردی و وفا و جود فضلون آورد
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱
شاپور عدیل مجد گردونی باد
فضلون ز جهان جفت همایونی باد
عمر و طربت هر دو باَفزونی باد
عالم همه شاپوری و فضلونی باد
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲
ایزد همه دولت جهانی بتو داد
با دولت و ملک کامرانی بتو داد
پیری بجهان داد و جوانی بتو داد
منشور همیشه زندگانی بتو داد
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳
ایزد همه ساله هست با مردم راد
بر مرد دری نبست تا ده نگشاد
ما را بدل خار بنی سروی داد
برداشت چراغکی و شمعی بنهاد
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴
تا مهر فکند بر من آن سرو بلند
مهر همه عالم از دل من برکند
چون مهر ز چرخ بر زَمی نور افکند
مه را چه خطر باشد و کُه را چه گزند
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵
آنرا که چنو نگار دلکش باشد
پیوسته ز خرمی دلش کش باشد
هر چند نهفته ایش روزی بینم
آن روز که نزد من بود خوش باشد
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶
هان تشنه جگر مجوی زین باغ ثمر
بیدستانی است این ریاض بدودر
بیهوده ممان که باغبانت بقفاست
چون خاک نشسته گیر و چون باد گذر
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
بسیار شنیدم من و دیدم بسیار
کاشفته ببود بر تو از هر سو کار
آخر فلکت پشت شد و گیتی یار
تو شاد شدی مخالف و دشمن زار
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸
تا تو نکنی بدشمن و دوست نظر
نه نفع رسد بدشمن و دوست نه ضر
شاد است موافق تو با گنج ظفر
زار است مخالف تو با رنج خطر
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹
با من ز قضای بد برآشفت دیار
آرام دلم یکی و خصمان بسیار
درمانده تر از من اندر آفاق بیار
مظلوم ز روزگار و مهجور ز یار
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰
ای زلف تو از رخان من پرچین تر
وز خون دو چشم من رخت رنگین تر
هر روز دل افروزتر و شیرین تر
هر روز تو دلبرتر و من بیدین تر