گنجور

 
 
 
عطار

در قلزم عشق تو که دیار نماند

تا غرقه شوم ز خود بسی کار نماند

بس زیر و زبر که آمدم تا آخر

ناچیز چنان شدم که آثار نماند

مولانا

از آب حیات دوست بیمار نماند

در گلبن وصل دوست یک خار نماند

گویند درچه‌ایست از دل سوی دل

چه جای دریچه‌ای که دیوار نماند

مجد همگر

ای دل چو شه ستوده آثار نماند

وآن ماند کزو عدل نکوکار نماند

با نیکی و تنگدستی خود می ساز

وانگار که آن فراخ گون بار نماند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه