نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
گر دولت درد دین ترا دست دهد
یا باد ارادت و طلب بر تو جهد
یا موی کشان ترا بر شیخ برد
یا او به دو اسبه روی سوی تو نهد
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
آن روز که کار وصل را ساز آید
وین مرغ ازین قفص به پرواز آید
از شه چو صفیر «ارجعی» روح شنید
پرواز کنان به دست شه باز آید
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
عشاق ترا هشت بهشت تنگ آید
وز هر چه بدون تست شان ننگ آید
اندر دهن دوزخ از آن سنگ آید
کز پرتو نار نور بی رنگ آید
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴
سیر آمده ای ز خویشتن می باید
بر خاسته ای ز جان و تن می باید
در هر گامی هزار بند افزون است
زین گر مرودی بند شکن می باید
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
بازی که همی دست ملک را شاید
منقار به مردار کجا آلاید
بر دست ملک نشیند آزاد ز خویش
در بند اشاراتی که او فرماید
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
جز دست تو زلف تو نیارست کشید
جز پای تو سوی تو ندانست دوید
از روی تو دیده ام طمع ز آن ببرید
جز دیدهٔ تو روی تو نتواند دید
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
این هفت سپهر در نوشتیم آخر
وز دوزخ و فردوس گذشتیم آخر
هم شد فدی تویی تو مایی ما
وی دوست تو ما و ما تو گشتیم آخر
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
بازی بودم پریده از عالم ناز
تابوک برم ز شیب صیدی به فراز
اینجا چو نیافتم کسی محرم راز
ز آن در که درآمدم بدر رفتم باز
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
ما مست ز بادهٔ الستیم هنوز
وز عهده الست باز مستیم هنوز
در صومعه با سجاده و مصحف و ورد
دردی کش و رند و می پرستیم هنوز
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
ای آنکه نشسته اید پیرامن شمع
قانع گشته به خوشه از خرمن شمع
پروانه صفت نهید جان بر کف دست
تابوک کنید دست در گردن شمع
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱
دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق
جز دوست ندید هیچ را در خور عشق
چندان که رخت حسن نهد بر سر عشق
بیچاره دلم عشق نهد بر سر عشق
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲
گه هشیارم ز باده گاهی مستم
گاهی چو فلک بلند و گاهی پستم
گه مومن کعبه ام گهی کافر دیر
من ز آن خود آن چنان که هستم هستم
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳
تا باغم عشق تو هم آواز شدم
صد باره زیادت به عدم باز شدم
ز آن سوی عدم نیز بسی پیمودم
«رازی» بودم کنون همه راز شدم
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴
شاها چو دمی روی به مقصود آرم
صد همچو ایاز سوی محمود آرم
پای ملخی چون به سلیمان بردم
بپذیر زبور اگر به داود آرم
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵
عمری است که در راه تو پای است سرم
خاک قدمت به دیدگان می سپرم
ز آن روی کنون آینهٔ روی توام
از دیدهٔ تو به روی تو می نگرم
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶
از عشق مهی چو برلب آمد جانم
گفتم بکنی به وصل خود درمانم
گفتا اگرت وصال ما می باید
رو هیچ ممان تو تا همه من مانم
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
هر دل نکشد بار بیان سخنم
هر جان نچشد ذوق ز جان سخنم
زین گونه معما که زبان سخن است
هم من دانم که ترجمان سخنم
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸
شمع است رخ خوب تو پروانه منم
دل خویش غمان تست بیگانه منم
زنجیر سر زلف که بر گردن تست
بر گردن بنده نه که دیوانه منم
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹
ز آن باده نخورده ام که هشیار شوم
و آن مست نیم که باز بیدار شوم
یک جام تجلی جلال تو بسم
تا از عدم و وجود بیزار شوم.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰
ما شیر و می عشق تو با هم خوردیم
با عشق تو در طفولیت خو کردیم
نی نی غلطم چه جای این است که ما
با عشق تو در ازل به هم پروردیم.