کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
از حق چو ندا شنید ممتاز محل
زود از همگی برید ممتاز محل
رضوان در خلد بهر تاریخش گفت
فردوس محل گزید ممتاز محل
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
ای نقش جبین سرکشان فرش درت
آراسته از شکوه پا تا بسرت
ای نور و صفاخانه چشمی چه عجب
گر ابروی کهکشان بود بر زبرت
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰
غم جای دگر نمی رود از بر من
تا هست نشان از دل غم پرور من
پژمرده نمی شود گل داغ جنون
تا می گذرد سیل سرشک از سر من
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
آنکس که ترا رخصت میخواری داد
صیقل پی آئینه هشیاری داد
تا باده ز کم حوصلگان رسوا شد
از موج بمستان خط بیزاری داد
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
شد تنگ ز کم ظرفی ما مشرب جام
مشکل که دگر سیر کند کوکب جام
آید بفقان ز دست بد مستی ما
انگشت زند اگر کسی بر لب جام
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
با آنکه پیاله گیر این بزم منم
ممتاز بلطف ساقی انجمنم
گیرد هر کس از کف ساقی جامی
گردد چو پیاله آب اندر دهنم
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴ - برای چراغانی شهر نورسپور
شبها ز چراغ و شمع در نورسپور
هر ذره زند لاف تجلی با طور
هر روز ز شوق این چراغان تا شب
خورشید فتیله تابد از رشتهٔ نور
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
افسوس که جمعیت از احوالم رفت
شیرازه اوراق مه و سالم رفت
من بلبل بینوایم از بی برگی
هم گلشن رفت و هم پر و بالم رفت
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
زنهار مگو که بنده گمراهم
هر جا که روم بکویت افتد راهم
عالم همه آستانه درگه تست
هر جا باشم ساکن این درگاهم
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
ابر آب دگر بروی دنیا آورد
باید بمیان سبزه مینا آورد
این حرف نه من ز پیش خود می گویم
باران خبر از عالم بالا آورد
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
در بادیه گر دو گام بی آب شوی
بیدرد چرا اینهمه بیتاب شوی
از آبله پای تو یکره خاری
سیراب نشد چرا تو سیراب شوی
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
ایدل گر رفع احتیاجت هوس است
بر خویش بگیر تنگ تا دست رس است
حاجب کمتر چو دستگه نیست فراخ
خاریدن گوش را یک انگشت بس است
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
دل در غم آن سرکش جاهل چه کند
بیحوصله با عقده مشکل چه کند
خواهد که ززلف نشنود ناله دل
آواز بشب دور رود دل چه کند
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱
حافظ چو بنغمه روح فرسا افتد
در سیر مقامات که از پا افتد
جز در ره آهنگ بهر سوی رود
چون آب که از جوی بصحرا افتد
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲
دستت اگر ای قدوه احرار شکست
نه از ستم چرخ جفاکار شکست
تو نخل ریاض کرمی و دستت
شاخیست که از گرانی بار شکست
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳
راز دو جهان بتنگ دستان بسیار
اسرار بلند را به پستان بسپار
می خورده سفال نم به بیرون ندهد
گر راز دلی هست بمستان بسپار
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴
این تازه بنا که عرش همسایه اوست
رفعت حرفی ز رتبه پایه اوست
باغیست که هر ستون سبزش سرویست
کاسایش خاص و عام در سایه اوست
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵
آزاده ز سر هوای دستار گذاشت
قانع هوس اندک و بسیار گذاشت
در خانه دهر حرص چون جاروئیست
هر چیز که جمع کرد ناچار گذاشت
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶
آنان که بخوان رزق روزی خوارند
رمزیست که از خلال حاجب دارند
یعنی چیزیکه نیست روزی تو آن
گر در دهن تست برون می آرند
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
هر چیز که مایه تن آسانی تست
برگشت چو بخت دشمن جانی تست
آن آب که در گل وجود است ترا
سیلاب شود چو وقت ویرانی تست