سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰
چون حال دل من ز غمت گشت تباه
آویخت در آن زلف دل آشوب سیاه
ز آنسان که در آتش سقر اهل گناه
آرند به مار و کژدم از عجز پناه
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱
با منعم خود برون منه پای ز راه
عصیان ولی نعم گناهست گناه
در منعم خود که او دواتست، چو کلک
بگشاد زبان او سیه گشت سیاه
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲
ای بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبهای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳
ای دوست کجائی و کجائی که نئی؟
آخر تو کرائی و کرائی که نئی؟
بیگانگی تو با من افتاد ار نه
تو یار کدام آشنایی که نئی؟
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴
چون چشم سیه بناز میگردانی
بر من غم دل دراز میگردانی
شوخی است عظیم نرگس بیمارت
خوش میگردد چو باز میگردانی
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵
در معده خالی ندهد مل ذوقی
بی ساغر میندارد از گل ذوقی
بی برگ و نوای عیش حاصل نشود
از برگ گل و نوای بلبل ذوقی
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶
سوسن ز صبا یافت خط آزادی
ز آن کرد از آن به صد زبان آزادی
در پرده صبا دوش ندانم که چه گفت
با غنچه که غنچه بر شکفت از شادی
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷
تا اسب مراد شه صفت میتازی
با حال من پیاده کی پردازی؟
من با تو چو رخ راست روم لیکن تو
چون فیل و چو فرزین کج می تازی
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸
دی دیده به دل گفت که چرا پر خونی؟
ز آن سلسله زلف چرا مجنونی؟
من دیدهام از برای او پر خونم
آخر تو ندیدهای، چرا پر خونی؟
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹
ای دیده پی بلای دل میپوئی
در آب بلای دل، بلا میجوئی
خواهی که به اشک دیده دل پاک کنی
سودت ندهد که خون به خون میشوئی
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰
میگفت عماد کاشی از نادانی
کامسال گرانی بود از بی نانی
تا بود وجود او گران بود همه
چون مرد کنون هست بدین ارزانی
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱
زنجیر سر زلف چو میجنبانی
بر دامن ماه مشک میافشانی
چشم سیهت که شوخ میخوانندش
شوخ میرود چو باز میگردانی
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲
گر زانکه بدین شاهدی و شیرینی
در خود نگری، بروز من بنشینی
منگر به جمال خویشتن، ور نگری
در آینه، هر چه بینی از خود بینی
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳
ای دیده اگر هزار سیل انگیزی
خاک همه تبریز به خون آمیزی
از عهده ماتمش نیائی بیرون
بی فایده آب خود چرا میریزی؟
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴
ای ابر بهار خانه پرورده تست
ای خار درون غنچه خون کرده تست
ای غنچه عروس باغ در پرده تست
این باد صبا این همه آورده تست
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵
قسم تو اگر مراد گر حرمان است،
حظ تو اگر درد و اگر درمان است،
از گردش آسمان بباید دانست
کونیز بحال خویش سرگردان است
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶
در طیرهام از باد که آمد سویت
وز شانه که دست میزند در مویت
خود سایه که باشد که فتد در پیشت؟
خورشید که باشد که جهد در کویت؟
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
با مهر رخ تو بیش از این تابم نیست
وز دست خیالت هم شب خوابم نیست
از دیده به جای اشک از آن میریزم
من خون جگر که در جگر آبم نیست
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸
آتش ز دهان شمع دیشب میجست
ناگاه سپیده دم زبانش بشکست
سر رشته به پایان شد و تابش بنماند
روزش به شب آمد و بروزم بنشست
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹
ما هم که رخش روشنی خور بگرفت
گرد خط او دامن کوثر بگرفت
دلها همه چاه زنخدان انداخت
و آنگه سر چاه را به عنبر بگرفت