گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

از تیغ خسان اگرچه بیداد رسد

صد زخم ستم بر دل ناشاد رسد

خاموش کنم که دانم آخر روزی

خاموشان را خدا به فریاد رسد

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

ای کرده به بر قبای فیروزه چو گل

لاله ز تو در مقام دریوزه چو گل

دامن مکش از دست من امروز و مباش

مغرور به این جمال یکروزه چو گل

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

این خانه نه منزل نشاط است و طرب

هست از پی آنکه تا کشی رنج طلب

هم شب آری به روز و هم روز به شب

در کسب کمال نفس و تحصیل ادب

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

این کنج فراغت است و خلوتگه راز

اسباب حضور دل در او یافته ساز

بادا بر وی صد در جمعیت باز

درهای پریشانی ایام فراز

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

این نقش بدیع حیرت افزاینده

صد نادره غریب بنماینده

بادا منشور دولت پاینده

بر کار گذارنده و فرماینده

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

تا بر سر خود پات نبینم نروم

تا بر در خود جات نبینم نروم

بهر تو ز دیده منظری ساخته ام

در منظر خود تات نبینم نروم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

رفتی سوی گشت و نامدی چونست این

یک هفته گذشت و نامدی چونست این

گفتی که چو هفته ای شود باز آیم

شد هفت تو هشت و نامدی چونست این

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

این شکل مدور که نه پایی نه سری

مانع بود از گزند هر کینه وری

گویا که دعای خلق گرد آمده است

وز سهم حوادث شده شه را سپری

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

گردون که پی پاس ز سهم خطرت

گردد شب و روز چون سپر گرد سرت

گر بتواند به میخ انجم دوزد

قبه صفت آفتاب را بر سپرت

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

ای در صف مردانگی از سست رگان

وی در ره دون همتی از تیزتگان

جز گرد عوانان نبود گشتن تو

تو سگ مگسی بلی عوانان چو سگان

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

عمری گفتم غذا ز کافور کنم

تا شهوت طبع را ز خود دور کنم

اکنون که بیاض شیب کافورم داد

از بی خردی میل سقنقور کنم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

ای اشک که امشبم به رو افتادی

در صحبت جانان نه نکو افتادی

من بودم و یار و خلوت اکنون شده ام

حیران که تو از کجا فرو افتادی

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

بر حرف هنر خطی ز عیب اندرکش

وز روی یقین نقاب ریب اندرکش

پا در دامان و سر به جیب اندرکش

سر دل و جان به ستر غیب اندرکش

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

جامی روزی فلک به دادت برسد

وز بند زمانه صد گشادت برسد

پای از سر خویش و کرسی از زانو کن

تا دست به دامن مرادت برسد

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

جامی کمی زمانه از بیشی به

در کار جهان واپسی از پیشی به

در هر امری عاقبت اندیشی به

در عاقبت امور درویشی به

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

راه طلبم ز پای و پی خالی چند

بزم طربم ز نای و نی خالی چند

پیمانه من زمانه پر خواهد کرد

دستم ز قدح قدح ز می خالی چند

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

احمد که اجل به قتل او تیغ کشید

وز دهر بجز زهر شهادت نچشید

آورد خرد برون چو این نکته شنید

تاریخ وفات او ز مقتول شهید

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

دارم دلی از خون جگر مالامال

کو قاصد باد صبح یا پیک شمال

کز پیر بلادیده کنعان فراق

گوید خبری به یوسف مصر جمال

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

ای رشک شکر لب تو از لطف سخن

هر دم به تو نو امید یاران کهن

کامم ز لبت همیشه شیرین بوده ست

زابروی ترش کام مرا تلخ مکن

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

کی بنده ز لطف شاه خود بگریزد

وز مایه عز و جاه خود بگریزد

جز سایه او نیست پناه دگرش

حاشا که کس از پناه خود بگریزد

جامی
 
 
۱
۲
۳