عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱
دل رفت بر کسی که بیماش خوش است
غم خوش نبود، ولیک غمهاش خوش است
جان میطلبد، نمیدهم روزی چند
جان را محلی نیست، تقاضاش خوش است
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲
عشق تو، که سرمایهٔ این درویش است
ز اندازهٔ هر هوسپرستی بیش است
شوری است، که از ازل مرا در سر بود
کاری است، که تا ابد مرا در پیش است
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳
شوقی، که چو گل دل شکفاند، عشق است
ذهنی، که رموز عشق داند، عشق است
مهری، که تو را از تو رهاند، عشق است
لطفی، که تو را بدو رساند، عشق است
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴
بیمار توام، روی توام درمان است
جان داروی عاشقان رخ جانان است
بشتاب، که جانم به لب آمد بیتو
دریاب مرا، که بیش نتوان دانست
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵
این دورهٔ سالوس، که نتوان دانست
میباش به ناموس، که نتوان دانست
خاکی شو و کبر را ز خود بیرون کن
پای همه میبوس، که نتوان دانست
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶
پرسیدم از آن کسی که برهان دانست:
کان کیست که او حقیقت جان دانست؟
بگشاد زبان و گفت: ای آصف رای
این منطق طیر است، سلیمان دانست
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷
کردیم هر آن حیله که عقل آن دانست
تا راه توان به وصل جانان دانست
ره مینبریم و هم طمع می نبریم
نتوان دانست، بو که نتوان دانست
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸
چشمم ز غم عشق تو خون باران است
جان در سر کارت کنم، این بار آن است
از دوستی تو بر دلم باری نیست
محروم شدم ز خدمتت، بار آن است
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹
اول قدم از عشق سر انداختن است
جان باختن است و با بلا ساختن است
اول این است و آخرش دانی چیست؟
خود را ز خودی خود بپرداختن است
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰
از گلشن جان بیخبری، خار این است
میلت به طبیعت است، دشوار این است
از جهل بدان، گر تو یکی ده گردی
در هستی حق نیست شوی، کار این است
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱
با حکم خدایی، که قضایش این است
میساز، دلا، مگر رضایش این است
ایزد به کدامین گنهم داد جزا؟
توبه ز گناهی، که جزایش این است
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲
هر چند که دل را غم عشق آیین است
چشم است که آفت دل مسکین است
من معترفم که شاهد دل معنی است
اما چه کنم؟ که چشم صورت بین است
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳
ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست
دو چیز به تو بداد، کان سخت نکوست
هم سیرت آن که دوست داری کس را
هم صورت آن که کس تو را دارد دوست
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴
در دور شراب و جام و ساقی همه اوست
در پرده مخالف و عراقی همه اوست
گر زانکه به تحقیق نظر خواهی کرد
نامی است بدین و آن و باقی همه اوست
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵
هر چند کباب دل و چشم تر هست
هجر تو ز وصل دیگری خوشتر هست
تو پنداری که بی تو خواب و خور هست؟
بی روی تو خواب و خور کجا در خور هست؟
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶
گردنده فلک دلیر و دیر است که هست
غرنده بسان شیر و دیر است که هست
یاران همه رفتند و نشد دیر تهی
ما نیز رویم دیر و دیر است که هست
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
بی آنکه دو دیده بر جمالت نگریست
در آرزوی روی تو خونابه گریست
بیچاره بماندهام، دریغا! بی تو
بیچاره کسی که بی تواش باید زیست
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸
اندر ره عشق دی و کی پیدا نیست
مستان شدهاند و هیچ می پیدا نیست
مردان رهش ز خویش پوشیده روند
زان بر سر کوی عشق پی پیدا نیست
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹
ای دوست بیا، که بی تو آرامم نیست
در بزم طرب بیتو می و جامم نیست
کام دل و آرزوی من دیدن توست
جز دیدن روی تو دگر کامم نیست
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰
دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست
مشتاق هوا را اثر از عشق تو نیست
در هر دو جهان نیک نظر کرد دلم
زان هیچ مقام برتر از عشق تو نیست