گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

لاهور که دلبریش بسی عیار است

از شوخی طبع با که و مه یار است

گر کنچنیش دست زد خلق بود

عیبش نکنی طلای دست افشار است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

نیرنگ ز بس زلف گرهگیر تر است

دام و دانه ز خویش زنجیرتر است

کی سیر ز جان شود بیک زخم دلم

زین آب برنده ای که شمشیر تراست

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

بی نالهٔ زار کی دعا منظور است

آه بی عجز از اثر بس دور است

با قامت خم تیر دعا سخت رساست

از قوت ضعف این کمان پر زور است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

انسان که ز جسم طوطیی در قفس است

در آمدن و رفتش الله بس است

از موج نفس شیشه زهم می پاشد

با آنکه بنای صنعتش بر نفس است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

داغت جتی ای شمع دلافروز خوش است

مژگان توام خدنگ دلدوز خوش است

هست ار به گلویت اثر سوختگی

رمزی است که معشوق گلوسوز خوش است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

انسان یا ابله است یا بی باکست

کاندر طلب دنیی دون چالاک است

منعم که چو گردباد بالد بر خویش

اسباب بزرگیش خس و خاشاک است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

ای خواجه که بسیار خوری چون تو کم است

بطنت چو دهل ز پای تا سرورم است

در سیری از گرسنگی می نالد

هر آرغ تو نالهٔ درد شکم است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

نواب کزو رواج جود و کرم است

سرهای سران پیش بزرگیش خم است

در سایهٔ عدلش همه را آرام است

جز من که مرا دوری از آن در ستم است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

کان کرم است و منبع احسان است

سردار جوانان و سرمردان است

قوس فلک امروز به تأیید خدای

در قبضهٔ قدرت خدائی خان است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

هر کس به تکلفات دل باخته است

خود را به عجب بلای انداخته است

بی ساخته از ساختگی بیزارم

بی ساختگی به طبع من ساخته است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

ای حرص ترا رهبر هر در شده است

بی آرامیت بس مکرر شده است

یکدم بنشین که ته نشین گردد درد

این آب زلال پر مکدر شده است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

عقلت ای شیخ بر ریا افزوده است

در چشم تو هر زشت نکو بنموده است

شیطان تو عقلیست که در سر داری

بر گنبد ستار تو دیو آسوده است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

در هند که دیده را غبارش مددی است

هر قبضهٔ خاک خلد را دست ردیی است

هر سو طاووس مست بر نخل بلند

همچون سبد گل بسر سرو قدی است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

از سنگ جفایش دل غم پیشه شکست

یعنی مینای صاف اندیشه شکست

غیر از دل پر درد به ما هیچ نبود

زآنرو گله پهن شد که این شیشه شکست

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

شب عینک چشم عارف آگاهست

شب خضر ره تیره دل گمراهست

بی ظلمت شب روشنی از مه مطلب

تاریکی شب سرمهٔ چشم ماهست

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

آن ذات خفی که لا اله الا هوست

از خود می داندش چه بیگانه چه دوست

هر کس سوی شمع بیند از مجلسیان

داند نظر شمع همین جانب اوست

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

اسرار حقیقت همگی سر مگوست

با شخص مثال خون بود در رگ و پوست

یعنی نجس است چون تراوید از تو

تا در تو نهانست حیاتت با اوست

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

با عمر دو روز اینهمه رعنایی چیست

مغروری و مستی و تن آسایی چیست

چون صورت دیوار لباسی همه تن

ای خانه خراب این خودآرایی چیست

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

در زیر فلک جای دل آسایی نیست

هر جا که روی به غیر غوغایی نیست

از طعن خلائق ار مفر می جویی

عزلتکدهٔ سکوت بدجایی نیست

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

ای زنده جهانیان ز فیض نعمت

بسیار بود به خلق احسان کمت

باشد کشت امید ما تشنه لبان

سرسبز ز یک قطرهٔ ابر کرمت

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode