گنجور

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

تا عشق فکند در دلم تاب چو شمع

یک لمحه ندید دیده‌ام خواب چو شمع

فریاد ز مشرب سمندر زادم

زآتش رگ جان من خورد آب چو شمع

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

آسوده تویی چو سرو و سوسن در باغ

من سوخته ام به هجرت ای چشم و چراغ

داری دلی از فکر اسیران فارغ

دارم ز غم تو داغ دل بر سر داغ

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

چون عشق کشید تیغ هیجا ز غلاف

تسلیم فکند سر، که این گوی و مصاف

هرگز دلم از عشق نیامد به ستوه

سنگین نبود سایه سیمرغ به قاف

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

هرچند نوای آتشین دارد عشق

بشنو که حدیث دلنشین دارد عشق

سرمایه ده حیات دلها، نفسی

در سینه چو صبح راستین دارد عشق

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

صوفی که بود اساس کارش بر زرق

ژاژش به دهان، خاک سیاهش بر فرق

خضر ره اوا پای سست، در گام نخست

نوح دگران و خویش تا گردن غرق

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

چون لاله آتشین درین تیره مغاک

پیداست مرا داغ دل از سینهٔ چاک

فارغ ز خود، آسوده ز غیرم کردی

ای غیرت عشق، احسَنَ اللهُ جَزاک

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

میزان حقیم و امتحان و لَکَ لک ؟

تا باز نماییم گران را ز سبک

از ما نَرَمی چگونه، ای حیزِ خنک

ما بدرِ تمامیم و کتان تو تنک

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

گر نیست مرا طالع فیروز چه باک؟

ور طبع نگردد الفت آموز چه باک؟

باید چو ز همدمان بریدن پیوند

گر هم نفسی نباشد امروز چه باک؟

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

پختیم به کار خویش سودا، من و دل

شرمنده شدیم از تمنا من و دل

در عشق تو مانده ایم بی یار و دیار

تنها من و دل، خراب و رسوا من و دل

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

تا عشق تو گشت از ازل روزی دل

بربست میان را به غم اندوزی دل

درد تو کند مگر پرستاری جان

داغ تو کند مگر جگرسوزی دل

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

اندوه چو بیش شد گرفتم کم دل

دل ماتم من گرفت و من ماتم دل

امروز کجاست ور بود همدم دل؟

گفتن نتوان به غمگساران غم دل

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

جمعیت خویش را پریشان کردم

دل، بر سر جسم تیره ویران کردم

از کعبه تمام عمر دزدیدم خشت

تعمیر کلیسیای گبران کردم

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

از کام دل است بس که عریان دستم

کوتاه فتاده از گریبان دستم

از بس که گزیدهام به دندان غضب

خونین شده چون پنجهٔ مژگان دستم

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

آنم که به ملک نیستی سلطانم

با سامانم اگر چه بی سامانم

دیری ست چو آسیا درین کهنه سرا

سرگردانم که از چه سرگردانم

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

آنم که ز ذوق نیستی دلشادم

همواره خراب عشقم و آبادم

تو در طلب قبول عامی زاهد

من از طلب هر دو جهان آزادم

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

رخ، تازه به اشک ارغوانی دارم

از دولت عشق، کامرانی دارم

خون دل و اشک دیده و آه جگر

اینها همه از تو یار جانی دارم

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

یک چند، دل از آز هراسان کردیم

جمعیت خویش را پریشان کردیم

دیدیم که مشکل است سامان هوس

دشواریها به ترک، آسان کردیم

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

بشتاب دلا برگ سفر ساز کنیم

شاید در فیض بسته را باز کنیم

ما بلبل خوش صفیر عرشیم، بیا

زین تودهٔ خاک تیره، پرواز کنیم

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

بار خودی افکنم، سبکتاز روم

تا سایهٔ آن سرو سرافراز روم

سود از سفر خود نبود امّیدم

جز این که ره آمده را باز روم

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

داغ غم آن نگار مهوش دارم

چون شمع، تنی در آب و آتش دارم

الماس به زخم و نشترستان به جگر

با این همه شادم که دلی خوش دارم

حزین لاهیجی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۴
sunny dark_mode