رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
با آن که دلم از غم هجرت خون است
شادی به غمِ توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم «یا رب!
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟»
خیام » رباعیات خیام به پژوهش سیدعلی میرافضلی » رباعیات محتمل » شمارهٔ ۳
زین فرشزمین که سقفِ او گردون است
گفتن نتوان هیچ که حالش چون است
بگذار حدیثِ آسیابی کو را
گندم همه مردم است و آبش خون است
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۵
در زلفِ تو صد حلقهٔ دیگرگون است
هر حلقهٔ او تشنهٔ صدصد خون است
مینتوان گفت وصفِ زلفت چون است
باری ز حساب عقل ما بیرون است
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۲۰۹
هر کاو نشود مست تو او مغبون است
واین حالت مستی زصفت بیرون است
مستی باید خراب همچون «اوحد»
تا او داند که حال مستی چون است
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۱۹
دانم که بتم چو لؤلؤی مکنون است
رنگ دو رخش به رنگ آذرگون است
قدّ و خد و خال و زلف و اندام و تنش
سرو و گل و مشک و قیر و عاج و خون است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴۲
هر ذره که در هوا و در هامون است
نیکو نگرش که همچو ما مجنون است
هر ذره اگر خوش است، اگر محزون است
سرگشتهٔ خورشیدِ خوشِ بیچون است
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱
وقت گل مِیْْگون و مِیِ گلگون است
وز دولت گل طالع مِیْ میمون است
ای یار لطیف روز وصل امروز است
ای جان عزیز وقت عیش اکنون است
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
ماییم و دلی که دایم از غم خون است
از دایره ی ساختگی بیرون است
موزونی طبع ما بود زینت ما
تقطیع برای طبع ناموزون است
حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۶۹
از حوصلهٔ صبر، غمت بیرون است
هر لحظه دل از فراق، دیگرگون است
با دیده چه سازیم که چون شب باز است؟
از شوق چه گوییم که روزافزون است
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۴
زاین خم که همیشه بی می ووارون است
میخانه عیش من چرا پر خون است
عیبش نکنم گر، دنی و گر، دون است
زانروی که نام نحس او گردون است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
آن سان که ستاره در سما افزون است
در روی زمین حادثه گوناگون است
القصه از این حوادث رنگارنگ
بر هر که نظر بیفکنی دل خون است