ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۹۸
ای در صفت ذات تو حیران که و مه
وز هر دو جهان خدمت درگاه تو به
علت تو ستانی و شفا هم تو دهی
یا رب تو به فضل خویش بستان و بده
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۸۰ - تمنای شاعر
گر زانکه مرا فلک دهد مال فره
بگشایم ازین کار فرو بسته گره
ترکی بخرم که هر که بیند گوید
ای خاک تو از خون خریدار تو، به
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
با من چو گل شکفته باشی گه گه
گاهی باشی چو کارد با گوشت تبه
روزی همه آری کنی و روزی نه
یک ره صنما بنه مرا بریک ره
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۱۱
چون زور ملک چرخ درآورد به زه
از چرخ ملک بانگ برآورد که زه
خم داد ز شست تیز و برداشت گره
بگشاد گشاد او مسام دو زره
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۳
گفتی گله کردهای ز من با که و مه
بهتان چنین بر من بیچاره منه
از تو به کسی گله نکردم بالله
گفتم که اگر نکوترم داری به
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۳
کسری که کمان عدل او کرد به زه
حاتم که ز کان به جود بگشاد گره
رستم که به گرز خود کردی چو زره
پیروز شه از هرسه درین هریک به
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۴
چون باز کنی ز زلف پرتاب گره
احسنت کند چرخ و فلک گوید زه
بر چشم جهانیان نگارا که و مه
هر روز نکوتری و هر ساعت به
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۶۷
دلدار به من گفت که می بر کف نه
داد دل خود ز آب انگور بده
گفتم که به ناز نقل یا شفتالو
سیب زنخش گفت که شفتالو به
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۰
یاران جهان را همه از که تا مه
دیدیم به تحقیق در این دیه از ده
با همدگر اختلاط چون بند قبا
دارند ولی نیند خال ز گره
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۳
ای از پری و ماه نکوتر صد ره
دیوانهٔ تو پری و گمراه تو مه
از من چو پری هوش ربودی ناگه
مردم به کسی چنین کند؟ لا والله
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۵
ای شاه تو شیر می فکندی ره ره
اقبال همی کرد پیاپی زه زه
با خصمان شرط کن که روزی گه گه
از شیر پنج پنج ازیشان ده ده
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴۶
از بند سخن لبم چو بگشاد گره
از خشم در ابروانش افتاد گره
بادست حدیث من واو آب لطیف
بر آب فتد ز جنبش باد گرده
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴۷
چون دید که رکد غمزۀ خیره سته
بر قصد دلم کمان ابرو برزه
از پسته همی کرد اشارت که مزن
وز گوشۀ بادام همی گفت که ده
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۸
ای دوست مرا دمدمه بسیار مده
کاین دمدمه میخورد ز من هر که و مه
جان و سر تو که دم کنم پیش تو زه
کز دمدمهٔ گرم کنم آب کره
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵
ما را نه ترنج از تو مرادست نه به
تو خود شکری پسته و بادام مده
گر نار ز پستان تو که باشد و مه
هرگز نبود به از زنخدان تو به
همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۳
ترکم چو کمان ابروان کرد به زه
تیر مژه انداخت از آن بر که و مه
چون دید که موی خواهد آن ترک شکافت
هندو بچه زلف تو پوشید زره
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۸
در عالم تحقیق کسی یابد راه
کز وحدت کاینات باشد آگاه
سرگشته مباش و گرد هر کوی مگرد
معبود تو هر چه هست آنست اله
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۲
ای برده ضمیرت از مه و مهر فَرِه
وی گشته مطیعت زن و مرد و که و مه
چون تیر خدنگ در کمان پیوستی
می کرد کمان چرخ بر تیر تو زه
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۳
آنکو ز بنفشه بر گل افکنده زره
سیب زنخش بدست مشتاقان به
از عشق کمان ابرویت پیوسته
هر گه که گریبان بدرم گوید زه
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۴
ماهی که ببرد از مه و خورشید فَرِه
پرسید ز من که ای مطیعت که و مه
از فاعل و مفعول کدامین بهتر
گفتم که بنزد بنده مفعولُ به