خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
هرگز بمراد من شبی روز نگشت
بر من نفسی بی غم و حسرت نگذشت
این رنگ شفق خون دل ریش منست
در طاس افق ریخته از زرّین طشت
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۹
اکنون که ز سبزه آسمانی شد دشت
وز سنبل ترناف زمین مشگین گشت
بر طارم پیروزه گوئی نرگس
طاسیست ززر نهاده در سیمین طشت
جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۹
گردن بنهاده ام به هر نرم و درشت
بر رویم اگر تیغ کشد ندهم پشت
گفتا که به انگشت بکن دیده خویش
بر دیده خویشتن نهادم انگشت
ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸
خوش وقت بهار و سبزه و دامن کشت
با پسته دهن شکر لب حور سرشت
در باغ مراد ما چنین سرو نرست
بر خاک امید ما کس این دانه کشت
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
گل گرچه کشد سرزنش از خار درشت
رو با تو و بر درخت خود دارد پشت
با قد تو شاخ گل مگر دعوی کرد
کش گل به طپانچه می زند غنچه به مشت
جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۶
از گشتن نادرست این چرخ درشت
بنگر که مرا چه سان به خاک آمد پشت
آن کز ویم این نقد حیات است به مشت
امروز به دست خود همی باید کشت
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶
می نوش که آنکه کعبه کردست و کنشت
خاک همه را مستی عشق تو سرشت
معمور بود بشاهد و باده جهان
موعود بود به کوثر و حور بهشت
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹
ای میوه سر درختی باغ بهشت
قد چو نهال تو درین باغ که کشت؟
گردون که بحسن صد هزارش یادست
تا روی تو دید جمله از دست بهشت
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴
کشتیست دو کون و ما تماشا گر کشت
از بهر تماشاست چه زیبا و چه زشت
در دانه اگر طمع نکردی آدم
کی رانده شدی بخواری از باغ بهشت
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱۳
ساقی قدحی که آنکه این خاک سرشت
خط بر سرِ ما به مستی و عشق نوشت
معمور بُوَد به شاهد و باده جهان
موعود بُوَد به کوثر و حور بهشت
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف پنجم که چنگ است و کم بر است » برگ پنجم هشت چنگ است
ای ماه رخت چراغ هر حور سرشت
حسن تو صفای کعبه و شمع کنشت
مست تو عجب اگر بهوش آید باز
از نغمه هشت چنگ در هشت بهشت
از نغمه هشت چنگ در هشت بهشت
شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش دوم - قسمت دوم
گل گرچه کشد سرزنش از خار درشت
رو با تو وبر درخت خود دارد پشت
با قد تو شاخ گل مگر دعوی کرد
کش گل بطپانچه میزند غنچه به مشت
شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش دوم - قسمت دوم
گل گرچه کشد سرزنش از خار درشت
رو با تو وبر درخت خود دارد پشت
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم
زیک زنگی همه همروی و هم پشت
گرایشان را زند کس بر لب انگشت
عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۳
راهم ندهد سوی حرم زاهد زشت
راند ز کنشت راهب نیک سرشت
گر لذت خواریم بدانند، از رشک
هم آن کشد به کعبه، هم این به کنشت
عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۷
روزی که قضا به مزرعهٔ قسمت کشت
خاکم ز حرم ببرد و در دیر سرشت
می خواست که در جواب ابنای کنشت
گویم لبیک چون بگوید خشت
عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۰
عرفی من و دل نه خوب دانیم و نه زشت
هم خادم کعبه ایم و هم پیر کنشت
همدوش مصیبتیم و همزاد نشاط
همخوابهٔ دوزخیم و هم شیر بهشت
عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۶۵
با معصیتم که کرده ای امن کنشت
با عاطفتت که می برد آب بهشت
دوزخ همه عافیت چو دلسوزی خصم
جنت همه زخم چون عشوهٔ زشت
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
آشی که به رشک افتدش آش بهشت
از آب حیاتش کف طباخ سرشت
گرم است بسی مگر که دهقان قضا
هیمه اش به دشت فرقت یار بکشت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۳
چون قافله از وادی مجنون بگذشت
محمل سوی بیستون کشیدیم ز دشت
دیدیم که مرغ روح فرهاد هنوز
بر گرد بنای قصر شیرین میگشت