عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۷۲
اندر شکن زلف مرا بشکستی
وندر بندش دل مرا دربستی
گوئی که رسول نزد من چفرستی
دل باز فرست کز رسولم رستی

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۳۲
عهدی به سر زبان خود بربستی
صد خانه پر از بتان یکی نشکستی
تو پنداری به یک شهادت رستی
فردات کند خمار کاکنون مستی

خیام » ترانههای خیام (صادق هدایت) » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۸۶
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی.
هر لحظه به دام دگری پابستی؛
گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم،
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹۲
دوش ارنه وقارت به زمین پیوستی
فریاد و دعایت به زمین کی بستی
ور حلم تو بر دامن او ننشستی
از زلزله سقف آسمان بشکستی

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹۳
دوش از سر درد نیستی در مستی
گفتم فلکا نیست شدم گر هستی
گفت این چه علی لاست که بر ما بستی
بوطالب نعمه بر زبان ران رستی

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۶ - النوبة الثالثة
گر من سخنی بگفتم اندر مستی
اشتر بقطار ما چرا دربستی.

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱
دعوی به سر زبان خود وابستی
در خانه هزار بت، یکی نشکستی
گویی به یک قول شهادت رستم
فردات کند خمار، کامشب مستی

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۰
گاهی ببریدی و گهی پیوستی
گاهی بگشادی و گهی در بستی
چون در دو جهان نبود کس محرم تو
در بر همه بستی و خوشی بنشستی

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۲۳
گل گفت که چند اوفتم در پستی
بیرون تازم با سپری از مستی
تا غنچه بدو گفت: سپر میچکنی
انگار که چون من کمری بر بستی

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۲۸۶
با آنچ گسستنی است در پیوستی
وآنجا که گذشتنی است خوش بنشستی
امروز گل است و خار از پس بینی
فردات کند خمار کامشب مستی

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۸۲
ای دل بشبی که با غمش بنشستی
از ناله خروشی بجهان دربستی
خامش چو پیاله با دل پر خون باش
تا چند چو چنگ نالۀ سردستی؟

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۸۳
جانا خبرت نیست که دی در مستی
با چنگ چه کرده یی ز چابک دستی
بسیار بکوشیدم و هم ننشستی
تا توبۀ کهنۀ مرا بشکستی

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۸۴
از بس که بلای دل ما می جستی
از خطّ تو در کار تو آمد سستی
ای خط که سیه باد چو روزم رویت
ناگه ز کجا بروی او بررستی

امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
گر داشتمی بقدر همت دستی
دستم چو بدامن عرض پیوستی
جوهر کش گردون جهان بگسستی
قرّابه ی گوهر فلک، بشکستی

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۸
استاد مرا بگفتم اندر مستی
کگاهم کن ز نیستی و هستی
او داد مرا جواب و گفتا که برو
گر رنج ز خلق دور داری رستی

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۲۲
تو سیر شدی من نشدم زین مستی
من نیست شدم تو آنچه هستی هستی
تا آب ز نا و آسیا میریزد
میگردد سنگ و میزخد در پستی

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۳۰
چشم تو بهر غمزه بسوزد مستی
گر دلبندی هزار خون کردستی
از پای درآمد دل و دل پای نداشت
از دست کسی که او ندارد رستی

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۸۴
رفتم بر یار از سر سر دستی
گفتا ز درم برو که این دم مستی
گفتم بگشای در که من مست نیم
گفتا که برو چنانکه هستی هستی

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۹۰
همسایگی مست فزاید مستی
چون مست شوی باز رهی از هستی
در رستهٔ مردان چو نشستی رستی
بر باده زنی ز آب و آتش دستی
