گنجور

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

چون ابر کف تو بیند ای خسرو شرق

از تو نکند به جود تا دریا فرق

گردد خجل و شود به آب اندر غرق

از رشک بگرید و برو خندد برق

امیر معزی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۳

 

چشم ار چه به خون شد ز غم هجر تو غرق

زین پس همه پیش تو به چشم آیم و فرق

دل نامهٔ شوق تو سپردست به باد

من در پی نامه می‌شتابم چون برق

اوحدی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

ماییم به موج خیز حرمان شده غرق

چیزی نه به جز رعونت و حیله و زرق

ای کاش نمی یافت ره از لجه جمع

کشتی وجود ما سوی ساحل فرق

جامی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

شماعیک آن به بحر مکاری غرق

می ریزد شمع بسکه با حیله و زرق

یک چشم زدن بیش نباشد روشن

گویی که بود فتیله اش از رگ برق

جویای تبریزی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

صوفی که بود اساس کارش بر زرق

ژاژش به دهان، خاک سیاهش بر فرق

خضر ره اوا پای سست، در گام نخست

نوح دگران و خویش تا گردن غرق

حزین لاهیجی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

ای فرق ترا تاج تفاخر به فرق

در بحر می از خماری‌ام ساز غرق

مپسند که امشب بر مستان غرور

ریزم عرق وجه پی وجه عرق

جیحون یزدی