ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۳۹
من کیستم از قید دو عالم فردی
عنقا منشی بلند همت مردی
دیوانهٔ بیخودی بیابان گردی
لبریز محبتی سرا پا دردی
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹۶
ای دل تو بسی که از غمش خون خوردی
چندین مخروش و باش تا چون کردی
آری شب عشق دیر بازست و سیاه
لیکن تو سپید کار زود آوردی
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹۷
با دل گفتم گرد بلا میگردی
مغرور شدی به صبر و پی گم کردی
من نیز بدان رسن فروچاه شدم
دیدی که تو خوردی و مرا آزردی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸
دی وعده خلاف آمد از آن آزردی
امروز عتاب و جنگ پیش آوردی
داری سر آنکه عذر را نپذیری
یا خود ز پی بهانه ای می گردی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳
مردی باید، بلند همت مردی
زین تجربه دیده ای، خرد پروردی
کو را به تصرف اندرین عالم خاک
بر دامن همت ننشیند گردی
عطار » مختارنامه » باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن » شمارهٔ ۲۵
امروز چو جمله عمر ضایع کردی
فردا چکنی به خاک و خون میگردی
چون پرده براوفتد هویدا شودت
چیزی که به زیر پرده میپروردی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۳۵
گر نفس وجود خویشتن استردی
یکباره ازین گلخن تن جان بردی
پیش از مردن بمیر و جاوید بمان
ورنه پس از آن مرگ چو مردی مردی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن » شمارهٔ ۲۲
تا گرد بهانه خواجه تا کی گردی
از گرم رَوان خوب نباشد سردی
با نیکان نشسته بد می باشی
با بد بنشین و نیک باش ار مردی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۲۱
ناجسته دوای درد خویش ار مردی
داغی چه نهی بر دل صاحب دردی
جان از بر تو چو گرد برخیزد به
زان کز تو نشیند به دلی برگردی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۴۹
گر دیدهٔ تو بتافت کامل مردی
باید که تو را ازو نشیند گردی
این قدر یقین دان که در اینجا کس نیست
کاو درخور حال خود ندارد دردی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۰
ای دل تو و درد او اگر خود مردی
جان بندهٔ تست اگر تو صاحب دردی
صد دولت صاف را به یک جو نخری
گر یک دردی ز دست دردش خوردی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۷۸
با بیخبران اگر نشستی بردی
با هشیاران اگر نشستی مردی
رو صومعه ساز همچو زر در کوره
از کوره اگر برون شدی افسردی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۴۱
چونی ای آنکه از جمال فردی
صدبار ز چو نیم برون آوردی
چون دانستم ترا و چونت دیدم
بیدانش و بینشم به کلی ویران بردی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۰۸
غم را دیدم گرفته جام دردی
گفتم که غما خبر بود رخ زردی
گفتا چکنم که شادیی آوردی
بازار مرا خراب و کاسد کردی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۳
مردی که فلک رخنه کند از دردی
مردی که خداش کاشکی ناوردی
غبن است و هزار غبن کاین خلق لقب
آن را مردی نهند و این را مردی
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳
کی دانستم که بیخطا برگردی؟
برگشتی و خون مستمندان خوردی
بالله اگر آنکه خط کشتن دارد
آن جور پسندد که تو بیخط کردی
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۲
ایدل ز جهان جان بسلامت بردی
از لوح ضمیر اگر طمع بستردی
در دور فلک که کاسه صافی گردد
هم ز اول خم همی دهندت دردی
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۲
گفتم قمرت گفت بچشمش گردی
گفتم شکرت گفت بچشمم خردی
گفتم بازا گفت که باز آوردی
گفتم مردم گفت کنون جان بردی
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۳
گفتم جانم گفت بمیر ار مردی
گفتم مردم گفت که نیکو کردی
گفتم چشمم گفت که بس بی آبی
گفتم نفسم گفت مکن دم سردی
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
گفتم جانا گفت بگو گر مردی
گفتم مردم گفت که نیکو کردی
گفتم چشمم گفت بس این بی آبی
گفتم نفسم گفت مکن دم سردی