گنجور

 
۱
۲
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۳۹

 

من کیستم از قید دو عالم فردی

عنقا منشی بلند همت مردی

دیوانهٔ بیخودی بیابان گردی

لبریز محبتی سرا پا دردی

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹۶

 

ای دل تو بسی که از غمش خون خوردی

چندین مخروش و باش تا چون کردی

آری شب عشق دیر بازست و سیاه

لیکن تو سپید کار زود آوردی

۲ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹۷

 

با دل گفتم گرد بلا می‌گردی

مغرور شدی به صبر و پی گم کردی

من نیز بدان رسن فروچاه شدم

دیدی که تو خوردی و مرا آزردی

۲ بیت
انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

دی وعده خلاف آمد از آن آزردی

امروز عتاب و جنگ پیش آوردی

داری سر آنکه عذر را نپذیری

یا خود ز پی بهانه ای می گردی

۲ بیت
جمال‌الدین عبدالرزاق
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳

 

مردی باید، بلند همت مردی

زین تجربه دیده ای، خرد پروردی

کو را به تصرف اندرین عالم خاک

بر دامن همت ننشیند گردی

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

عطار » مختارنامه » باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن » شمارهٔ ۲۵

 

امروز چو جمله عمر ضایع کردی

فردا چکنی به خاک و خون میگردی

چون پرده براوفتد هویدا شودت

چیزی که به زیر پرده میپروردی

۲ بیت
عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۳۵

 

گر نفس وجود خویشتن استردی

یکباره ازین گلخن تن جان بردی

پیش از مردن بمیر و جاوید بمان

ورنه پس از آن مرگ چو مردی مردی

۲ بیت
اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن » شمارهٔ ۲۲

 

تا گرد بهانه خواجه تا کی گردی

از گرم رَوان خوب نباشد سردی

با نیکان نشسته بد می باشی

با بد بنشین و نیک باش ار مردی

۲ بیت
اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۲۱

 

ناجسته دوای درد خویش ار مردی

داغی چه نهی بر دل صاحب دردی

جان از بر تو چو گرد برخیزد به

زان کز تو نشیند به دلی برگردی

۲ بیت
اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۴۹

 

گر دیدهٔ تو بتافت کامل مردی

باید که تو را ازو نشیند گردی

این قدر یقین دان که در اینجا کس نیست

کاو درخور حال خود ندارد دردی

۲ بیت
اوحدالدین کرمانی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۰

 

ای دل تو و درد او اگر خود مردی

جان بندهٔ تست اگر تو صاحب دردی

صد دولت صاف را به یک جو نخری

گر یک دردی ز دست دردش خوردی

۲ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۷۸

 

با بی‌خبران اگر نشستی بردی

با هشیاران اگر نشستی مردی

رو صومعه ساز همچو زر در کوره

از کوره اگر برون شدی افسردی

۲ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۴۱

 

چونی ای آنکه از جمال فردی

صدبار ز چو نیم برون آوردی

چون دانستم ترا و چونت دیدم

بی‌دانش و بینشم به کلی ویران بردی

۲ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۰۸

 

غم را دیدم گرفته جام دردی

گفتم که غما خبر بود رخ زردی

گفتا چکنم که شادیی آوردی

بازار مرا خراب و کاسد کردی

۲ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۳

 

مردی که فلک رخنه کند از دردی

مردی که خداش کاشکی ناوردی

غبن است و هزار غبن کاین خلق لقب

آن را مردی نهند و این را مردی

۲ بیت
مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳

 

کی دانستم که بیخطا برگردی؟

برگشتی و خون مستمندان خوردی

بالله اگر آنکه خط کشتن دارد

آن جور پسندد که تو بی‌خط کردی

۲ بیت
سعدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۲

 

ایدل ز جهان جان بسلامت بردی

از لوح ضمیر اگر طمع بستردی

در دور فلک که کاسه صافی گردد

هم ز اول خم همی دهندت دردی

۲ بیت
ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

گفتم قمرت گفت بچشمش گردی

گفتم شکرت گفت بچشمم خردی

گفتم بازا گفت که باز آوردی

گفتم مردم گفت کنون جان بردی

۲ بیت
خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

گفتم جانم گفت بمیر ار مردی

گفتم مردم گفت که نیکو کردی

گفتم چشمم گفت که بس بی آبی

گفتم نفسم گفت مکن دم سردی

۲ بیت
خواجوی کرمانی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

گفتم جانا گفت بگو گر مردی

گفتم مردم گفت که نیکو کردی

گفتم چشمم گفت بس این بی آبی

گفتم نفسم گفت مکن دم سردی

۲ بیت
کمال خجندی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۲۷