گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

اشکم نه غم زمانه خونین کرده است

رویم نه ز درد بینوائی زرد است

شد روز شباب و یار دیرینه ز دست

ای دوست غم این غم است و درد این درد است

مجد همگر
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

دردانهٔ دریای حقیقت درد است

درد است که میزان عیار مرد است

ای خاک ره یار، عزیزش می دار

این طفل یتیم اشک، غم پرورد است

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

مردی که میان دردمندان فرد است

تنها دل ماست کز دیار درد است

آنکس که دهد غسل ولادت خود را

ز آلایش امّهات سفلی، مرد است

حزین لاهیجی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۲۵ - ابراهیم اردوباری

 

هر زنده دلی که او ز اهل درد است

دانسته ز اسباب تعلق فرد است

هر پیر زنی مرگ طبیعی دارد

مردی که به اختیار میرد مرد است

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۵۲ - حقّی خوانساری علیه الرحمه

 

در مذهب اهل درد آن کس مرد است

کز خلق مجرد ز علایق فرد است

خورشید که هست عالم آرا حقی

روشن دل از آن است که تنها گرد است

رضاقلی خان هدایت