قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵
تب خاله مرا نمود معشوقه ز ناز
هر دم بلبان سرخش انگشت فراز
چون کودک شیرخواره از حرص وز آز
انگشت همی مزم به شبهای دراز
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۹۵
شمع است رخ خوب تو پروانه طِراز
سودات مفرح است دیوانه فراز
در عشق تو زآن نای مرا نیست که هست
شب کوته و تو ملول و افسانه دراز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷۰
نی چارهٔ آنکه با تو باشم همراز
نی زهرهٔ آنکه بیتو پردازم راز
کارم ز تو البته نمیگردد ساز
کار من بیچاره حدیثی است دراز
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۷
بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز
باشد که شبی روز کنم با تو به راز
شد بیشب زلف و روز رخسار تو باز
روزم چو شب زلف تو تاریک و دراز
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۹
در جستن دوستی که باشد دمساز
عمری چپ و راست گشتم و شیب و فراز
پیدا و نهان بیازمودم همه را
جز سایه خود نیافتم محرم راز
نظام قاری » دیوان البسه » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
دی گفت بدستار بزرگی بزاز
در چارسوی رخت مزاد شیراز
داری برکی خوب رها کن مندیل
( در عیش خوش آویز نه در عمر دراز)
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰
زین پیش رهی بود ز بغداد نیاز
موصل به حریم وصل آن کعبه راز
داریم ز شاه همدان چشم که باز
ایمن شود از حرامی آن راه دراز
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸
شب بیتو چو باشم، سحرم ناید باز
ور با تو نشینم، رسدم صبح فراز
در حیرتم از کار شب خود، کآن شب
چون با تو بود کوته و، چون بی تو دراز؟!