گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

مسکین دل من که بوته تیر بلاست

زنهار مزن ز غم بر او کاین نه رواست

تا چند بلا و ستم چرخ کشد

آری چه کنم چون همه تقدیر خداست

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

در دیدهٔ ما نقش خیالش پیداست

نوریست که روشنائی دیدهٔ ماست

در هر چه نظر کند خدا را بیند

روشن تر از این دیده دگر دیده کراست

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

دارنده چو ترکیب چنین خوب آراست

باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست

گر خوب نیامد این صور عیب کراست

ور خوب آمد شکستش بهر چراست

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

ترکیب طبایع ار نگشتی کم و کاست

صورت بستی که طبع صورتگر ماست

پرورد و بکاست تا بدانند کسان

کاین عالم را مصوری کامرواست

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

مائیم چنین تشنه و دریا با ماست

اندر همه قطره محیطی پیداست

عشق آمد و بنشست به تخت دل ما

چون او بنشست عقل از آنجا برخاست

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

او بر دل تو همه دری بگشاده است

در گوشهٔ دل گنج خوشی بنهاده است

در بندگیش ز عالم آزاد شدیم

مقبول غلامی که چنین آزاد است

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵

 

در دیدهٔ ما هر دو جهان آینه‌ای است

جانان چو نماینده و جان آینه است

عینی است که باطناً نماینده بود

هر چند که ظاهراً نهان آینه‌ای است

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

در عین علی سر الهی پیداست

در لام علی هوالعلی الاعلاست

در یای علی صورت حی القیوم

بشناس و بدان که اسم اعظم آنجاست

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

بینی تو هیات الف دارد راست

ابروی تو لام الف بود از چپ و راست

«هی » دایره گوش تو ای مظهر حق!

زین وجه تو را اله خوانند رواست

نسیمی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

ای خلعت فاستقم ببالای تو راست

بر تارک تو تاج لعمرک زیباست

چون روی تو بر بام فلک مهر نیافت

چون قد تو بر طرف چمن سرو نخاست

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

بالای خوشت به سرو می ماند راست

همچون قد تو زباغ شمشاد نخاست

چشم سیه فتنه گرت عین بلاست

چین سر زلف شکن مشک خطاست

ابن حسام خوسفی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

راهی ست ز حق به خلق بس روشن و راست

راهی ست ز خلق سوی حق پر کم و کاست

هر کس که ازان رهش رساندند رسید

وان کس که درین رهش فکندند نخاست

جامی
 

جامی » بهارستان » خاتمهٔ کتاب

 

جامی هرجا که نامه ای انشاء آراست

از گفته کس به عاریت هیچ نخواست

آن را که ز صنع خود دکان پرکالاست

دلالی کالای کسانش نه سزاست

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

ما را سوی معشوق اگر میل و هواست

معشوق بصد هزار دل عاشق ماست

کاه از سبکی نگه ندارد خود را

ور نی کشش محبت از کاهر باست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

مجنون که ز بیم طعنه از خلق جداست

حال که بود میانه او و خداست

رسوایی او ز چشم خلق است نهان

رسوایی من میانه خلق بلاست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

آن بت که ز فرق تا قدم صنع خداست

آن آب حیات و جان لب تشنه ماست

سیراب کجا شوم از آن آب حیات

یک دیدن سیر خواهم او نیز کجاست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

در نزد حکیم مس هم از جنس طلاست

وا مانده بخام طبعی از قدر و بهاست

اکسیر چو پخته سازدش زر گردد

پس سوز و گداز، کیمیای مس ماست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

ای آنکه در تو قبله اهل وفاست

هر کس که امیدی بودش از تو رواست

کار همه کس چون شود از لطف تو راست

در کار منت اینهمه اهمال چراست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

گر روی بخاک مالیم عین وفاست

باید بهزار رو مرا عذر تو خواست

ناگه نکنی به چین پیشانی حمل

نقشی که ز خاشاک درت بر رخ ماست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

صید حرم دل همگی نور و صفاست

هر فتنه که هست از سگ نفس هواست

نفس است سگی که پنجه با شیر کند

شیری که سگ نفس کشد شیر خداست

اهلی شیرازی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۳
sunny dark_mode