گنجور

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۴۲

 

اول همه نیستی است تا اول کار

و آخر همه نیستیست تا روز شمار

بر شش جهتم چو نیستی شد انباز

من چون ز میانه هستی آرم به کنار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۴۲

 

ای اهل قبور! خاک گشتید و غبار

هر ذرّه ز هر ذرّه گرفتید فرار

این خود چه سرای است که تا روز شمار

بی خود شده‌اید و بیخبر از همه کار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۳

 

گل خندان شد ز گریهٔ ابر بهار

با ما بنشین یک نفس ای سیم عذار

بندیش که چون بسر شود ما را کار

بسیار به خاک ما فرو گریی زار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۴

 

روزی که ز خاک من برون آید خار

گلبرگ رخم چو خاک ره گردد خوار

بگری بگری بر سر خاک من زار

گو ای همه خاک گشته کو آن همه کار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۶

 

صد بار کشیدم و به سرباری بار

خوارم کردی چه خیزد از خواری خوار

عشقت چو مرا کشت به صد زاری زار

آنگاه مرا چه سود از یاری یار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۴

 

ای ابر هوای عشق تو بس خون بار

وی راه غم تو وادیی بس خونخوار

در راه تو از ابر تحیر شب و روز

باران دریغ و درد میبارد زار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۳۱

 

شمع آمد و گفت:‌چون مرا نیست قرار

از پنبه نفس زنم چو حلاج از دار

در واقعهٔ خویش چو حلاجم من

آویخته و سوخته و کشتهٔ زار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۱

 

پروانه به شمع گفت: میسوزم زار

شمعش گفتا که سوختن بادت کار

زان میسوزی که میپرستی آتش

آتش مپرست و کافری دست بدار

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۷۲ - و له ایضاً

 

ای اهل قبور خاک گشتید و غبار

هر ذره زهر ذره گرفتید کنار

این خود چه سرابست که تاروز شمار

بیخود شده‌اید بیخبر از همه کار

عطار
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

با خار قناعت ار بسازی یکبار

در هر قدمی برویدت صد گلزار

با خارکشان نشین که اندر دوسه روز

صد برگ بساخت گل از یک پشته خار

ظهیر فاریابی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۷ - داستان عشق و گنده پیر و سگ گریان

 

افتاد مرا ز عشق کاری و چه کار

زد در دل من زمانه خاری و چه خار

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۹ - داستان شاه کشمیر و دخترش و پری و چهار برادر زیرک

 

بودی به گه رفتن دریا و قفار

در آب چو ماهی و به خاک اندر مار

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۷ - داستان عشق و گنده پیر و سگ گریان

 

افتاد مرا ز عشق کاری و چه کار

زد در دل من زمانه خاری و چه خار

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۹ - داستان شاه کشمیر و دخترش و پری و چهار برادر زیرک

 

بودی به گه رفتن دریا و قفار

در آب چو ماهی و به خاک اندر مار

ظهیری سمرقندی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

چون بی رخ دلبر است ایام بهار

عیشم به چه دل باید و شادی به چه کار

در باغ بجای سبزه، گو میغ بر آ

از ابر بجای قطره گو سنگ ببار

اثیر اخسیکتی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۲۱

 

گفتم که ز رخ پردهٔ عزّت بردار

بسیار کس‌اند منتظرِ آن دیدار

نیکو سخنی بگفت آن زیبایار

دیدار قدیم است برو دیده بیار

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۹۶ - الاسرار

 

در بادیهٔ وصال آن شهره نگار

جانبازانند عاشقان رخ یار

مانندهٔ حلّاج انا الحق گویان

و از هر کنجی هزار سر بر سرِ دار

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۹۷ - الاسرار

 

افتاد مرا با سر زلفین تو کار

عیبم مکن و به کار خویشم بگذار

اندر سر زلف تو دلی گم کردم

جویای دل خودم مرا با تو چکار

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۲۵۹ - الرجاء

 

چون از سر جد پای نهادی در کار

سررشتهٔ خود به دست عشقش بسپار

می کوش به قدر جهد و دل خوش می دار

کاو چارهٔ کار تو بسازد ناچار

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۱۶ - الطّاعة

 

در کار آویز و گفت و گو را بگذار

کز گفت نشد هیچ کسی برخوردار

از گفت چه سود، کار می باید کرد

باری بکنی به که بگویی صد بار

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲
sunny dark_mode