خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۱۰۷
در بارگهت سگان ره را بار است
سگ را بار است و سنگ را دیدار است
چون سگ صفت سنگدل از رحمت تو
نومید نیم که سنگ و سگ را بار است
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است؟
مِی خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۲۷ - ۷ - النوبة الثالثة
گر کشته دست را دیت دینار است
مر کشته عشق را دیت دیدار است
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
خاقانی اگر خرد سر ترا یار است
سیلی مزن و مخور که ناخوش کار است
زیرا سر هر کز خرد افسردار است
بر گردنش از زه گریبان عار است
عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۴۶
گر جان گویم عاشق آن دیدار است
ور دل گویم واله آن گفتار است
جان و دل من پر گهرِ اسرار است
لیکن چه کنم که بر زبان مسمار است
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۱۳۷ - الصفا
نه هر که میان ببندد از کفار است
یا هر زاهد زسبحه برخوردار است
چون دل به صفای حق نباشد روشن
در گردن شیخ طیلسان زنّار است
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۲۷
نزدیک کسی که عاقل و هشیار است
آزردن یک مور و مگس بسیار است
آزار کسی مخواه و بی بیم بزی
بی بیم بود کسی که بی آزار است
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۱۴
هر چند که عشق سخت نیکوکار است
این است خلل که طبع بدکردار است
گر شهوت را تو عشق خوانی غلطی
از شهوت تا به عشق ره بسیار است
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۸
در عشق اگرچه شور و شر بسیار است
بودن بی عشق رهروان را عار است
عشق است حیات عالم و عالمیان
وآن را که نه عشق می کشد مردار است
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۴
نزدیک کسی که عاقل و هشیار است
آزردن یک مور و مگس بسیار است
آزار کسی مخواه و بی بیم بزی
بی بیم زید کسی که بی آزار است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۹
امشب شب من بسی ضعیف و زار است
امشب شب پرداختن اسرار است
اسرار دلم جمله خیال یار است
ای شب بگذر زود که ما را کار است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴
انصاف بده که عشق نیکوکار است
زانست خلل که طبع بدکردار است
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی
از شهوت تا به عشق ره بسیار است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۰
در باغ من ار سرو و اگر گلزار است
عکس قد و رخسارهٔ آن دلدار است
بالله به نامی که ترا اقرار است
امروز مرا اگر رگی هشیار است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۵
سرسبز بود خاک که آبش یار است
خاصّه خاکی که ناطق و بیدار است
این خاک ز مشاطهٔ خود بیخبر است
خوش بیخبر است از آنکه زو هشیار است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۴
شب رو که شبت راهبر اسرار است
زیرا که نهان ز دیدهٔ اغیار است
دل عشقآلود و دیدهها خوابآلود
تا صبح جمال یار ما را کار است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲۰
من کوهم و قال من صدای یار است
من نقشم و نقشبندم آن دلدار است
چون قفل که در بانگ درآمد ز کلید
میپنداری که گفت من گفتار است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵۴
یاری که غمش دوای هر بیمار است
او را یار است هرکه با او یار است
گویند مرا باش در کار مدام
من بیکارم ولیک او در کار است
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲
از بس که ز دیو و دد مرا آزار است
وز بس که ز خلق بر وجودم بار است
این جان چو نوش بر دلم چون زهر است
وین عمر عزیز پیش چشمم خوار است
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳
از اشک رخم نمونه گلزار است
چشمم ز غمت عقیق لولو بار است
این جان خراب گنج هر اسرار است
ما را ز غمت فایده ها بسیار است
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴
از بسکه وجود پیش چشمم خوار است
این جان لطیف نیز بر من بار است
از ضعف مزاج مردنم آسانست
وز تلخی عیش زیستن دشوار است