گنجور

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

در سایه خویش گوشه ای ده ما را

و ز خرمن خویش خوشه ای ده ما را

چیزی دگر از تو آرزو می نه کنیم

از خوان نیاز توشه ای ده ما را

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

کردیم به ناکام بسیج ره را

بگذاشته بیهوده دل ابله را

گفتم مگر از وصل شبی عید کنم

چون ابر حجاب شد ندیدم مه را

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

گفتم به وصال وعده دادست مرا

اقبال دری دگر گشادست مرا

چشمم به درست و گوش بر در و او خود

چون حلقه برون در نهادست مرا

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

من با که بگویم که چه افتاد مرا

بازم چه لطیف و چست بر داد مرا

در بندگی خویشتنم نپذیرفت

و آنگاه ز جمله کرد آزاد مرا

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

دیریست که انتظار می داد مرا

با وصل شبی قرار می داد مرا

گفتم مگرم دهد کناری ز میان

از خود ز میان کنار می داد مرا

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

ایزد که به عز و ناز پرورد مرا

همواره به لطف خویش غم خورد مرا

زد بر سر بالای جهان خیمه من

و انگشت نمای عالمی کرد مرا

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

با دل گفتم کجا شد آن حشمت ما

مخدوم نمی خواست مگر خدمت ما

آری به خداوند تعالی ور نه

ما را به که بگذاشت ولی نعمت ما

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

رفتی و دگر یاد نکردی از ما

هم در نظری سیر بخوردی از ما

ما خود پی دل رویم تو در خانه

فارغ بنشین چو دل نبردی از ما

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

در هیچ صدف نیست چند دردانه ما

جای دگر نبود چو جانانه ما

هرگز دیدی حاضر و غایب یاری

در خانه خود نشسته هم خانه ی ما

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

تن بود گرو کرده جان از مبدأ

جان عاقبت الامر ز تن گشت جدا

تن رفت به خاک باز و جان شد بر عرش

یعنی همه فانی اند و باقیست خدا

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

ای ذات تو مطلقا همه چون و چرا

از هستی خویش یک نظر بخش مرا

آنجا که تویی کس دگر چون باشد

من خود به در آیم از دگرها تو در آ

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

بوی گل رز کرد مرا مست و خراب

نوباوه گلی کرد به صد دست در آب

در کشتی می نشین که طوفان ورع

بسیار محیط عقل کردست مراب

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

هنگام صبوح چون درآیی از خواب

در خواه ز باقیات دوشینه شراب

بر سر کش و دست بر زن و پای بکوب

عشرت به غنیمت کن و فرصت دریاب

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

خواهم ز تو چیزی به معمایی خوب

کان هست چو طبعت به لطافت منسوب

دانی چه سوال می کنم باده بنه

نصفیش مصحف کن و نصفی مقلوب

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

ساقی به که سپیده بر خویش بجنب

می در ده و خلوت کن و مگریز از (شب)

بر دختر رز چو عادت روزه گذاشت

در عقد پیاله آرش از خانه ی خنب

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

آنجا که دل سوخته ما آنجاست

گر دریابی معاد و مبدا آنجاست

هر چیز که در هستی من بود برفت

من هیچ نیم که هستم، اینجا آنجاست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

زین واقعه سیاره و افلاک بسوخت

زین حادثه آب خون شد و خاک بسوخت

از هیبت این صاعقه یک ذره نماند

از خشک و تر وجود، الاک بسوخت

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

بی‌خویشتنم و دیش یگانهٔ ماست

فریاد ز دست آنک هم‌خانهٔ ماست

من مجنونم در طلب و او لیلی

پس عقل و دین رتبه دیوانهٔ ماست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

جان زنده دل از نسیم جانانه ماست

عشق آفت عقل و عقل دیوانه ی ماست

ای خواجه تو او را ز کجا می طلبی

دیریست که مطلوب تو هم خانه ی ماست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

آنی تو که شیوه تو برگزیده ی ماست

آنجا که تو را پای بود دیده ماست

بر گوشه خاطر تو گر نگذشتیم

آن از اثر طالع شوریده ماست

حکیم نزاری
 
 
۱
۲
۳
۶