گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

قاصد برسان به یار کاغذ

وز یار به ما بیار کاغذ

گر گفت ز کیست گوکه باشد

از خسته دلی فکار کاغذ

گوازچه سویم نمی فرستی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

 

نه چون چشم تو دیدم چشم مستی

نه همچون پشت دستت پشت دستی

سوی بتخانه گر افتد گذارت

کندکی بت پرستی بت پرستی

کند درعشقت ار کس نیست خود را

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۵۰ - علامت مردخدا

 

هر کس که نهاده داغ بر دل

آسان کند او زخلق مشکل

او مردخداست فیض از اوخواه

زوپرس خبر که هست آگاه

تعظیم بدونما که میر اوست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - قطعه

 

خونین جگرم ز گردش چرخ

افسرده دلم ز دور ایام

شام است همی که می شودصبح

صبح است همی که می شود شام

وآگاه نشد کسی به دوران

[...]

بلند اقبال
 
 
sunny dark_mode