گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

دارد اگر صفائی دل از شراب دارد

روشن ترست شیشه گاهی که آب دارد

طینت که پاک باشد از می کشی چه نقصان

دریا چه شد که بر لب جام حباب دارد

از دل خطا نگردد مژگان کج نهادت

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۷

 

شرم وحجاب مارا در پیچ وتاب دارد

خون خوردن است کارش تیغی که آب دارد

اندیشه رهایی نقش برآب باشد

در قلزمی که گرداب بیش از حباب دارد

گر خون شود دل سنگ چندان عجب نباشد

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

در دل خیال چشمش مست است و خواب دارد

دانسته عشق ما را بی اضطراب دارد

کی شرم می گذارد او را به صحبت من

تنها اگر نشیند از خود حجاب دارد

با دل کسی چه سازد وصل و شکیب تا کی

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode