گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۳ - ماجرای واگون

 

هوشم ز سر پریده از ماجرای واگون

از دنگ‌دنگ واگون‌، از های‌های واگون

از جالسان واگون راحت‌تر است صدبار

آن کس که جان سپارد در زیر پای واگون

زاسرار قبر و محشر، آگه شود به یکبار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۸ - تشبیب

 

در باغ تولیت دوش بودم روان به هرسو

آشفته و نظرباز، دیوانه و غزل‌گو

دیدم به شوخی آنجا افکنده شور و غوغا

عاشق‌کشانِ زیبا گلچهرگانِ مه‌رو

قومی به‌ عشوه ماهر جمعی به چهره باهر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۷ - به یکی از وکلای مجلس

 

ای سید عراقی شغلی دگر نداری

یا دخلکی تراشی یا پولکی درآری

وآنجا که دخلکی نیست آری خلاف اگرچه

فرمان عفو بخشند بر عیسی و حواری

بیچاره‌ای به هر کار جز کار چاپلوسی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode