گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۱ - در عید غدیر و منقبت پادشاه عرش سریرحضرت امیر علیه سلام الله الملک القدیر گوید

 

زد ای وشاق غدار عید غدیر خرگاه

باوی سپاه وحدت از ماهی است تا ماه

رایات خرق عادات در موکبش زلل کاه

فرش به خم روئین گوینده انا الله

کرش بنای زرین گوینده اناالحق

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

نبود به میگساری عیبی به غیر مستی

آن هم چو نیک بینی بهتر ز خودپرستی

از آن دهان و لب گشت بر من یقین که ایزد

بر نیستی نهاده است بنیاد ملک هستی

معراج ما ضعیفان در خاکساری آمد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

بر بوی آن دلارام طبعم گرفته خوئی

کز خیل ماهرویان من قانعم ببوئی

ای شانه از دو زلفش چنگ هوس رهاکن

کاینجاست عمر عشاق بسته بتار موئی

زینسان که شکل قدت در چشم من نشسته

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۱۸ - در تشکیل مجلس عزا و رثای بر جناب شهادت مآب حضرت سیدالشهدا

 

یارب زکیست برپا این بزم دردناکی

کز قدسیان رود هوش زین خاکیان باکی

آلودگان برغم هر یک بعین پاکی

گوئی حلال دانند هم گریه هم تباکی

مانا حرام دانند هم بذله هم تبسم

[...]

جیحون یزدی
 
 
sunny dark_mode