گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما

چون غیر خون نبارد، ابر بهاری ما

با صد هزار دیده، چشم چمن ندیده

در گلستان گیتی، مرغی به خواری ما

بی‌خانمان و مسکین، بدبخت و زار و غمگین

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

سر خط عاشقی را روز الست دادم

ننهاده پا در این راه سر را ز دست دادم

تو با کمان ابرو دل را نشانه کردی

من هم به دست و تیرت، جان ناز شست دادم

عیبم مکن بسستی کز حربه درستی

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

ای توده دست قدرت از آستین برون کن

وین کاخ جور و کین را تا پایه سرنگون کن

از اشک و آه ای دل کی می بری تو حاصل

از انقلاب کامل خود را غریق خون کن

با صد زبان حقگو لب بند از هیاهو

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

آن زلف مشکبو را، تا زیب دوش کردی

سرو بنفشه مو را، عنبر فروش کردی

در چنگ تار زلفت، تا نیمه شب دل من

چون نی نوا نمودی، چون دف خروش کردی

هم جمع دوستان را بیخود فکندی از چشم

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode