×
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲
مر چرخ را ضرر نیست وز گردشش خبر نیست
عالم یکی درختی استکهش جز بشر ثمر نیست
حصنی قوی است کورا دیوار هست و در نیست
بازی است کهش تذروان جز جنس جانور نیست
چون گربه جز که فرزند چیزی دگرش خور نیست
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۷
از کین بتپرستان در هند و چین و ماچین
پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پر چین
باید همیت نا گه یک تاختن بر ایشان
تا زان سگان به شمشیر از دل برون کنی کین
هر شب ز درد و کینه تا روز برنیاید
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۱
آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده مینگردی ما را همی بسائی
ما را همی فریبد گشت دمادم تو
من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
بس بیوفا و مهری کز دوستان یکدل
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۸
آن قوت جوانی وان صورت بهشتی
ای بیخرد تن من از دست چون بهشتی؟
تا صورتت نکو بود افعال زشت کردی
پس فعل را نکو کن اکنون که زشت گشتی
پشتی ضعیف بودت این روزگار، چون دی
[...]