گنجور

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

گر ریخت پر عقابی ، فر هما بماند

جاوید سایهٔ او بر فرق ما بماند

رفت آنکه لشکری را در حمله‌ای شکستی

لشکر شکن اگر رفت کشور گشا بماند

ماه سپهر مسند ، شد از صف کواکب

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

آه شراره بارم کان از درون برآمد

ابریست آتش افشان کز بحر خون برآمد

می‌کرد دل تفأل از مصحف جمالش

از زلف او به فالش جیم جنون برآمد

فانوس وار ما را از شمع دل فروزی

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

آیین دستگیری ز اهل جهان نیاید

بانگ درای همت زین کاروان نیاید

ای عندلیب خو کن با خار غم که هرگز

بوی گل مروت زین بوستان نیاید

بر حرف اهل حاجت گوش قبول بگشا

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

انجام حسن او شد پایان عشق من هم

رفت آن نوای بلبل بی برگ شد چمن هم

کرد آنچنان جمالی در کنج خانه ضایع

بر عشق من ستم کرد بر حسن خویشتن هم

بدمستی غرورش هنگامه گرم نگذاشت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

ای از گل عذرات هر مرغ را نوایی

در هر دلی خیالی بر هر سری هوایی

آیین بی‌وفایی هم خود بگو که خوب است

از چون تو خوبرویی و ز چون تو دلربایی

هر جا سگ تو دیدم رو داد گریه بیخود

[...]

وحشی بافقی