گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

هر جا که بنگری رخ او در تجلی است

مجنون اگر شوی همه آفاق لیلی است

دور از توام بصورت و در معنیم قرین

صورت تفاوتی نکند اصل معنی است

ما را که دل بطرفه غزالی گرفته انس

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

حسن تو گرچه با همه کس در تجلی است

با دیگران به صورت و باما بمعنی است

خاک ره از فروغ تو ای آفتاب حسن

هر ذره را به چشمه خورشید دعوی است

عیسی دهد بمرده ز گفتار جان ولی

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳۴

 

آب حیات آتش رخساره ها می است

باد مراد کشتی می نغمه نی است

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۱

 

شمع و چراغ مجلس مستان می و نی است

جام و کدوی باده پرستان جم و کی است

گو با دو دست پاس سر خود نگاه دار

چون عینک آنکه چشم حسودیش در پی است

مردانه گر ز وادی سر بگذرد کسی

[...]

اسیر شهرستانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

آن چشم مست را که دو صد چشم در پی است

هر فتنه‌ای که هست به زیر سر وی است

مهرت بعضو عضو من ای ماه مهر خوی

آنسان گرفته جای که چون نشأه در می است

ما مست باده ی دگریم ای فقیه شهر

[...]

صابر همدانی
 
 
sunny dark_mode